نقاشی چهره استاد کنفوسیوس

بازدید: 2002 بازدید
کنفوسیوس

کنفوسیوس درباره زندگی زیاد می دانست، اما ما درباره زندگی او بسیار اندک می دانیم. او به ما گفت که چگونه رفتار کنیم، ولی ما نمی توانیم دریابیم که او دقیقاً چه می خواست. او براستی رقیب نزدیکی برای عنوان «با نفوذترین فرد در تاریخ» است. مجموعه گفتارهای نیک خواهانه، پندهای ظریف و لطیفه های معماوارانه اش، فلسفه ای ایده آل برای کارگزاران بود و نیت او نیز دقیقاً همین بود. وی بر خلاف فرزانگان دیگر نمی خواست ببیند که پیروانش ولگردانی بی پول، پراکنده در شاه راه ها و کوره راه ها، در وضعیت روشن بینیِ به کار نیامدنی به سر می برند. بلکه هدفش این بود که شاگردانش را به کاگزاران شایسته دولت تبدیل کند و البته فراتر از گزاف ترین توقعاتش، بدان توفیق یافت و در کار خود موفق بود. زیرا مدت بیش از دو هزار سال آموزه هایش، آداب سلوک و غذای روح برای کارمندان، مدرسه دارن، وزیران و مدیران را در میانه یکنواختی ملال انگیز امپراتوری چین فراهم ساخت.

نام هنرمند خالق این اثر: Kano Seisen-in Osanobu
تاریخ خلق شدن: نیمه آغازین قرن نوزدهم میلادی، دوره ادو (Edo period).
محل خلق و نگهداری تابلو: این اثر در کشور ژاپن خلق شده و هم اکنون در نگارخانه هنر فریر (Freer and Sackler Galleries) نگهداری می شود. این موزه در کشور آمریکا قرار دارد.
رسانه: رنگ روی کاغذ
اندازه تابلو: 82.3 سانتی متر پهنا و 151.4 سانتی متر ارتفاع
نوشته های مرتبط:
مرگ سقراط با نوشیدن جام شوکران

فهرست عناوین این نوشته:

استاد کنفوسیوس، حکیم بینادل شرقی

استاد کنفوسیوس، حکیم پر آوازه چینی و شرقی، یکی از مردان نامدار تاریخی است که مقامی بلند و نفوذی مخصوص در نشر افکار اخلاقی و تجلی دادن تمدن باستان کشور و ملت چین داشته و خدمت شایانی در ترقی معنوی و اخلاقی جامعه انسانی به وجود آورده است. با اینکه او به تصدیق همه تاریخ نویسان شرق و غرب به معنای حقیقی نه شارع مذهبی و نه بانی فلسفه مخصوصی بوده، اما باز نامش در فرهنگ های دینی و فلسفی جای گرفته است. او را باید یکی از واصلان بارگاه حقیقت و عارفان اسرار خلقت و راهنمایان طریقت و فضیلت شمرد. به همین دلیل است که از او با عنوان حکیم بینادل سرزمین چین باستان یاد می کنند.

تصویر بزرگنمایی چهره کنفوسیوس:
چهره

معنای لغوی نام کنفوسیوس در زبان چینی

لغت کنفوسیوس در زبان چینی «کونگ فوتسه» و یا «کونگ تسی» خوانده می شود. این کلمه چینی را کشیشان ژزوئیت عیسوی که در چین اقامت داشتند به شکل لاتینی کنفوسیوس (Confucius) تبدیل کرده اند و از آن رو در زبانهای اروپایی بدین شکل معروف شده است. معنای کونگ فوتسه در زبان چینی «کونگ دانا» و معنای کونگ تسی «استاد کونگ» می باشد. نام اصلی او «چونگ نی» بوده است. «چونگ» یعنی پسر دوم و «نی» نام تپه ای است که مادر کنفوسیوس در بالای آن به پیشگاه فرشته نگهبان تپه دعا کرد و آوردن پسری را درخواست نموده بود.

تولد و چگونگی دوران کودکی

درباره تولد کنفوسیوس و دوران کودکی او، چنانکه در حق همه بزرگان و پادشاهان عهد باستانی در نزد همه ملتها مرسوم است، افسانه های گوناگونی بیان شده، ولی اینکه خانواده وی به خاندان قدیم پادشاهان «پین» که در کشور «زونگ» حکمران بوده اند منسوب بود، حقیقتی تاریخی است. جد ششم خانواده اش نام «کونگ» داشت و از آن تاریخ به بعد این خانواده همین نام را برای خود نگه داشته است. جد پنجم او در نتیجه شورش از مملکت زونگ به کشور «لو» مهاجرت کرده بود. پدر کنفوسیوس «شولیانگ هو» نام داشت و دارای سه همسر بود که از زن اولش نه دختر داشت و از زن دومش پسر لنگی به نام «مونگ پی» آورده بود. در سن هفتاد سالگی با زن جوانی به نام «چونگ تزای» ازدواج کرد که همسر سوم او بود. زن سوم، پدرش از خاندان «ین» بود که حاصل ازدواج آنها تولد کنفوسیوس در شهر «کوفو» بود. او در تاریخ 21 ماه دهم سال 551 یا 562 پیش از میلاد مسیح به دنیا آمد. در هنگام تولد او، پدرش حاکم شهر کوفو بود و چنانکه گفته شد، دعا و درخواست مادرش از فرشته تپه «نی» برای زائیدن او به اجابت رسیده بود. همین داستان افسانه مانند تولد کنفوسیوس بعدها زمینه ای شاعرانه را برای افسانه سرایی های دیگری آماده کرد که به دو مورد از آنها اشاره می کنیم:

افسانه نخستین: روزی جانور مقدس معروفی به نام «کایلین، Kylin» بر مادرش ظاهر شد و سنگ پر بهائی بدو داد که روی آن نوشته شده بود: «ای زادۀ بلور آب، پس از انقراض سلطنت خاندان «چو» تو همانند پادشاه بی تاج فرمانروا خواهی شد.» به دنبال این ابلاغ آسمانی، مادرش آبستن شد و کنفوسیوس را به دنیا آورد.

افسانه دومین: در شبانگاهی که کنفوسیوس زاده شد، دو فرشته از آسمان پایین آمدند و بر بالای خانه ایستادند و پنج عنصر، که به عقیده مردم چین عبارتند از: فلز، چوب، آب، آتش و خاک، نزدیک به تالار خانه شدند. همین که کودک پا به این جهان گذاشت، در اتاقی که مادرش جای داشت یک نغمه موسیقی در فضا شنیده شد. همچنین نوزاد در بدنش چهل و نه خال داشت که نشانه این بود که وی نظم دهنده جهان خواهد بود. (این دو افسانه بر روی لوح های سنگی در معبد «صنعت» واقع در شهر کوفو، که زایشگاه کنفوسیوس بود، نقش بندی شده اند.)

دو مورد از افسانه های خیالی که در بالا گفته شد نشان از آن دارند که مردم تمام کشورهای جهان، فارغ از نوع فرهنگ مخصوص خود، در مواجهه با اشخاص بزرگ و مشهور، روی به خیال پردازی، افسانه سرایی و بت سازی می آورند تا به این شیوه یک فرد را از همان ابتدای زاده شدنش، خاص و خدایی جلوه دهند و شخصیت او را بر دیگر بزرگان برتری دهند. رد پای اینگونه گفتارهای افسانه ای را می توان در تمام سرزمین های کهن جهان و در فرهنگهای گوناگون مشاهده کرد که همه می کوشیدند تا شخص فرهیخته سرزمین خود را به گونه ای والا و برتر نشان دهند تا باعث بر سر زبان افتادن کشور و فرهنگشان در تمدنهای دیگر شود و حتی از این مسئله به عنوان یک ابزار سیاسی نیز استفاده می کردند تا بر مردم خود مسلط شوند. گویی این دست انسانها نمی خواهند بپذیرند که تمام اشخاص مشهور و دانای تاریخ، همگی آدمیانی عادی بوده اند و مانند سایر مردم زاده شده، زندگی کرده و در نهایت مرده اند. آنها فقط با اندیشه و کوشش فراوان توانسته اند به جایگاه های بلند دست یابند نه به واسطه خرافه و افسانه های ناباورانه و ساده لوحانه!

مرگ پدر و پرورش یافتن در دامن مادری تنگدست و ازدواج

کنفوسیوس که در امیرنشین لو (Lou) چشم به جهان باز کرد، در سه سالگی پدرش را از دست داد و در دامن مادری که تنگدست شده بود پرورش یافت. هنوز خردسال بود که خودش به تنهایی می توانست ظرف های قربانی را در کنار هم بچیند و حرکات آداب مذهبی را تقلید کند. در نوزده سالگی ازدواج کرد و از همسر خویش صاحب یک پسر و دو دختر شد. او نه به فرزندانش علاقه آنچنان زیادی داشت و نه به همسرش. کنفوسیوس از نظر شکل ظاهری بلند قامت بود و کمتر کسی به نیرو و زورش پیدا می شد. وی در همان سنی که ازدواج کرد، به عنوان مباشر کشاورزی و دامداری به خدمت خانواده ای اشرافی درآمد. در سی و دو سالگی، در استان لو، آداب مذهبی کهن را به پسران یک وزیر آموخت و در سی و سه سالگی برای مطالعه نهادها و عادات و سنتهای پادشاهی چئو (Tcheou، سومین سلسله پادشاهی سرزمین چین) به لویانگ (Loyang) که پایتخت کشور بود سفر کرد؛ این پادشاهی که عملاً به چند کشور کوچک و بزرگ و در کشمکش آشکار با یکدیگر، تقسیم شده بود، دیگر پایتختی جز یک مرکز مذهبی نداشت. به احتمال بسیار زیاد کنفوسیوس باید در همین زمان با لائو – تسو ملاقات کرده باشد. او که در این هنگام سی و چهار سال سن داشت، در برابر تهدید خاندانهای پر قدرت اشرافی، همزمان با شاهزاده لو، ناگزیر به امیرنشین مجاور پناه برد و در آن دیار فرصت شنیدن موسیقی را یافت و این هنر را آموخت و چندان مجذوب آن گشت که حتی گاهی خوردن را نیز از یاد می برد. چون دوباره به لو بازگشت، پانزده سال در آن به سر برد و سراسر وجود خود را وقف مطالعات خویش کرد.

به دست گرفتن مشاغل رسمی در حکومت

کنفوسیوس در 51 سالگی، بار دیگر مشاغل رسمی را بر عهده گرفت و وزیر دادگستری شد. نفوذ معنوی او به اندازه ای بود که حتی بر قدرت امیر لو نیز افزوده بود. اما در مقابل، خاندانهای اشرافی ناتوان شده بودند و شهرهایشان رو به نابودی نهاد. به این ترتیب کشور لو در بحبوحه بهروزی و سیاست موفق خارجی خود، بسیار کامیار بود. در نتیجه فرمانروای یکی از کشورهای همسایه که از دیدن رونق امیرنشین لو نگران شده بود، هشتاد دوشیزه که چون ماه تابان بودند و در پایکوبی و نوازندگی همتایی نداشتند را همراه با 30 گردونه شش اسبی و اسبانی خوش هیکل، به رسم پیشکش برای امیر فرستاد. امیر از این کار چندان خوشحال شد که روی به عشرت طلبی و شهوت رانی نهاد و کار مُلک را فرو گذاشت و هشدارهای کنفوسیوس را نشنیده گرفت. کنفوسیوس نیز پس از چهل سال خدمت درخشان از آنجا رفت و آهسته آهسته و منزل به منزل از آن استان دور شد در حالی که پیوسته امیدوار بود که بار دیگر او را فرا خوانند. در این هنگام، دوران دربدری او از 56 تا 68 سالگی آغاز می شود. او در پی یافتن جایگاهی که بتواند آیین خود را در عرصه سیاست آن به کار بندد، دائم از این کشور به آن کشور می رفت و همیشه در طول این سفرها، امیدهای گریز پا، دلسردی ها، ماجراهای گوناگون و هجوم راهزنان، بهره او بود. او در خلال این سالها و دشواریهای به وجود آمده بر سر راهش، هرگز ایمان به رسالت خویش را برای تربیت کارگزاران سیاسی و سامان دادن به کشور از دست نداد. سرانجام چون به پیری رسید، در سن 68 سالگی، رنجور از ناکامی ها و سختی ها، دوباره به دیار خود باز می گردد. وی در شعری اینچنین سرخوردگی های خویش را بروز می دهد که: «پس از آن همه سفرهای دور و دراز در خاک نه (9) استان، فروغی در افق نمی بینم، مردم بی بهره از بینش اند و زندگی سپری می شود…»

شیوه زندگی و دوره های عمر کنفوسیوس

کنفوسیوس درباره شیوه زندگی اش چنین یاد می کند که: «پانزده ساله که بودم، فقط به مطالعه علاقه داشتم.» این بنیاد زندگی وی بود که بعدها می دید به مراحل مشخصی تقسیم شده است: «… در سی سالگی زندگی ام را شروع کردم؛ در چهل سالگی متکی به خود بودم؛ در پنجاه سالگی جایگاهم را در طرح عظیم هستی یافتم؛ در شصت سالگی آموختم که بحث نکنم؛ و اکنون در هفتاد سالگی می توانم هر آنچه را که دوست دارم، بی برآشفتن زندگی ام انجام دهم.»
دشوار بتوان گفت که چه مقدار از این شرح حال روحی، اصیل، و چه مقدارش روایت کنفوسیوس از حکمت سنتی ناظر بر «دوره های عمر انسان» است. به هر حال، اندک چیزی از خصوصیات شخصی که خوانندۀ امروزی آن را «زندگی» می داند، را در بر می گیرد.

زندگی در فقر و علاقه به تاریخ و موسیقی

کنفوسیوس دارای یک فرزند پسر به نام «لیو» بود که در زبان چینی به معنای «ماهی بزرگ» است. البته لیو پدر دانا و نامدارش را مایوس کرد و هرگز نتوانست آن ماهی بزرگ که کنفوسیوس در نظر داشت شود. کنفوسیوس فقیر بود و برای گذران زندگی به کارهایی از جمله دفتر داریِ گندم فروشی و مسئول وحوش در محل نگهداری حیوانات مقدس روی آورد. او در اوقات فراغت به مطالعه تاریخ، نواختن موسیقی و انجام نیایش می پرداخت و به زودی به عنوان داناترین کس در لو شهرت یافت. او برخلاف جایگاه عادی اجتماعی اش، بسیار بلند پرواز بود و همیشه امید داشت تا مقام بالایی را در دستگاه حکومتی به دست آورد تا بتواند افکارش را عملی سازد. به روشنی نمایان است که فرمانروایان خوشگذران نمی خواستند یک چنین فرد مزاحمی را برای اداره کارهای قلمرو خود به خدمت گیرند و به همین دلیل نیز به کارگیری کنفوسیوس هرگز از مرحله مصاحبه بالاتر نرفت. در آن زمان نیز همانند امروز، کسانی که نمی توانستند در زمینه مورد نظر خود شغلی بیابند، غالباً به آموزش دادن آن روی می آوردند. ایالت «لو» به داشتن مدرسه هایی فخر می کرد که آداب و تشریفات دربار را به درباریان آینده آموزش می دادند. این مدرسه ها معمولاً درباریان پیشین را به کار می گرفتند که در آداب پیچیده درباری، دانش تخصصی داشتند اما به خاطر اشتباه ناخواسته ای شغلشان را از دست داده بودند و به همین دلیل دارایی هایشان را نیز از دست می دادند. کنفوسیوس تصمیم گرفت مدرسه ای تاسیس کند که با دیگر مدارس موجود تفاوت داشت. مدرسه او به مجریان و مدیران یاد می داد که چگونه حکومت کنند. خوشبختانه او شخصیتی گیرا و الهام بخش داشت و درباره صلاحیتش سوالی نمی شد و خیلی زود توانست تا شاگردانی را جذب کند و به آنها تعلیم دهد. به نظر می رسد که مدرسه او شبیه مدارسی بوده که فیلسوفان بزرگ یونان باستان در قرنهای بعد تاسیس کرده اند. فضای مدرسه کنفوسیوس غیر رسمی و بی پیرایه بود. او گاهی قدم زنان و گاهی نشسته در سایه درختی با شاگردانش صحبت می کرد. درسهای او غالباً از جلسات پرسش و پاسخ تشکیل شده بود و پاسخ هایش نیز بیشتر به صورت پند و وعظ بود مانند: «اگر سپاهی ناآزموده را به جنگ ببری، از دستش می دهی.» یا «مرد برتر، در گفتار صرفه جویی می کند نه در کردار.» و یا این سخن که: «اگر عیب هایت را رفع نکنی، معیوب تر می شوی.»
می گویند که کنفوسیوس تحمل ابلهان را نداشت، چنانکه در این باره گفته است: «اگر من گوشه ای از موضوع را نشان دهم و شاگرد نتواند سه تای دیگر را خودش دریابد، بیرونش می کنم.» در مدرسه او برای خودباخته ها یا سرگشته ها جایی نبود. او معمولاً در هر دوره درسی حدود بیست شاگرد می پذیرفت، از شاهزاده تا گدا. بعضی سخنان او بحث برانگیزند، بعضی مبهم و معماوارانه و تعداد دیگری عمیق اند. می گویند که در سخنان او گهگاه رنگی از طنز نهفتۀ شرقی وجود دارد که البته برای غربی ها دست یافتنی نیست.

نزدیک شدن لحظه مرگ و جان سپردن

کنفوسیوس پایان زندگی خود را در عزلت و تنهایی گذراند و از قبول هر منصبی خودداری کرد. گویا دگرگونی ژرفی در وی به وجود آمده بود. روزی زاهدی به دیدن او رفت و گفت: «آیا این همان کسی نیست که می داند کاری از پیش نمی برد و با این همه باز هم پا فشاری می کند!»
در این سالهای تنهایی و گوشه نشینی، بزرگی کنفوسیوس در همین پایداریش بود و دیگر اکنون، این پیرمرد سالخورده، دل از همه چیز شسته و همه وجود خود را وقف مطالعه کتاب مرموز تبدلات (Live des Mutations) و تدوین نظام تربیتی تازه ای کرده بود که هم از جهت سر و سامان دادن به روایات مکتوب، جنبه ادبی داشت و هم از جهت تعلیم ویژه به گروهی از شاگردانش، جنبه علمی داشت.
یک روز صبح، کنفوسیوس نزدیک شدن مرگ را احساس کرد. پس به حیاط خانه رفت و چنین زمزمه کرد: «لاجرم کوه بلند فرو می ریزد، شاه تیر میان خم می کند و مرد فرزانه چون گیاهی می پژمرد.» و به شاگردی که پریشان خاطر شده بود گفت: «فرمانروای فرزانه ای به چشم نمی خورد، هیچ کس در این سرزمین مرا استاد خویش نمی خواهد. لحظه مرگم فرا رسیده است.» پس در بستر آرمید و بعد از هشت روز جان سپرد. او به هنگام مرگ هفتاد و سه سال سن داشت.

مراسم خاکسپاری و ساختن زیارتگاه توسط شاگردان

بعد از مرگ کنفوسیوس، شاگردانش پیکر او را در شهر «چوفو» در کنار رود «سو» به خاک سپردند و برایش مقبره ای ساختند و به پاس وجود آرامگاه او، زمین های اطرافش در نزد مردم متبرک شدند. مدت بیش از دو هزار سال مدفن او زیارتگاه سیل زائران بوده است. اگر از روی واپسین سخنان کنفوسیوس به داوری بنشینیم، متوجه می شویم که او بر عظمت خویش آگاهی داشته است اما مطمئن نبود که پیامش پس از مرگ وی، دیری بپاید و اینگونه فکر می کرد که اندیشه های او به فراموشی سپرده خواهند شد. او کاملاً حق داشت که از این بابت نگران باشد. شاید آیین او نزدیک به دو هزار و پانصد سال پایداری کرده باشد اما شباهتش به آموزه های اصلی وی را گاهی به دشواری می توان تشخیص داد. یعنی افراد سودجو در طول زمان خواسته های خود را به آیین او نسبت داده اند تا دلیل موجهی برای انجام کارهای خود بیابند و مردم نیز اعتراضی نکنند زیرا که به کنفوسیوس باوری تمام دارند. اما به هر حال پیام کنفوسیوس را پیروانش کاملاً تباه نکردند و بسیاری از آن آموزه ها بر جای ماند و از آنها بهره های فراونی گرفته شد. دو قرن پس از مرگ او، سلسله «هان» نخستین عصر بزگ تمدن چین را پدیدار ساخت. این سلسله را اکثراً اصول کنفوسیوسی هدایت می کرد و چنان موفقیت آمیز بود که آن سلسله بیش از چهارصد سال پایدار ماند و بیشتر از سایر امپراتوری های چین دوام آورد و سرمشقی فرهنگی از خود بر جای گذاشت که سلسله های متعددی در تلاش تقلید از آن برآمدند. در غرب، کنفوسیوس مورد تحسین «لایب نیتس» و خردگرای هم دوره او «ولتر» واقع شد که چنین گفت: «من برای کنفوسیوس احترام قائلم. او نخستین کسی بود که برایش وحی نازل نمی شد.»

اندیشه های بنیادین و اخلاق گرایانه کنفوسیوس

کنفوسیوس اساساً آموزگاری اخلاقی بود. همواره بی ریا بود و به زبان آوری اعتقادی نداشت. هدفش این بود که رفتار و سلوک درست را به شاگردانش بیاموزد. آنها اگر می خواستند بر مردم حکومت کنند باید نخست یاد می گرفتند که چگونه بر خود حاکم باشند. جوهرۀ آموزه اش طنین آشنایی داشت: «فضیلت به معنای دوست داشتن یکدیگر است.» این شوق اخلاقی انسان را کنفوسیوس بیش از پانصد سال پیش از تولد مسیح بیان کرد اما در عین حال یک اصل مذهبی انگاشته نمی شد. شاید او مذهبی را (آیین کنفوسیوس) تاسیس کرده باشد اما آموزه های او به صورت بنیادین مذهبی نبودند و در واقع مذهبش هم همینگونه بود و این معمای چینی مسلماً به دیرپایی آن یاری داده است. این پارادوکس پیچیدگی دیگری نیز دارد و آن این است که هر چند آموزه های کنفوسیوس ممکن است مذهبی نبوده باشند اما خود او مذهبی بوده یا دست کم اینچنین به نظر می رسد که غالباً مذهبی بوده است. سخنانش در این باره چیزی بین اغراق آمیز تا معماگونه است. این را که چه مقدار از این دو وجه ناشی از مصلحت یا ضرورت سیاسی بوده است را به درستی هرگز نخواهیم فهمید.

رستگار ساختن آدمی از راه احیای روزگار باستان

در بحبوحه از هم پاشیدگی قدرت و در عین آشفتگی عمومی و کشمکشهای دائمی سرزمین چین، کنفوسیوس در زمره آن همه فیلسوفان گوناگون، تنها فیلسوفی بود که می خواست با اندرزهای خویش به دیگران رستگاری ببخشد. با این تفاوت که راه رستگاری در دیده دیگر فیلسوفان، راه دانش بود اما در نظر کنفوسیوس، شناخت روزگار باستان بود. پرسشهای بنیادینی را که او پیوسته پیش می کشید چنین بودند: باستانی چیست؟ چگونه می توان به آن دست یافت؟ از چه راهی می توان آن را به عمل درآورد؟
این مفهوم باستان، خود تازگی داشت. آنچه که در واقعیت تجربه شده و اثر کرده است، همینکه به وجدان درآید دگرسان می شود. همان عادت تنها، چون دانش با آن جفت شود، برانگیزاننده و در عین حال سزاوار اعتماد می شود. آنچه که با فراموشی زدوده شده است می تواند به یاد آورنده شود. اما به هر شیوه ای که آن را دریابند، به صرف آنکه تنها آن را در می یابند، دیگر همان نیست که در آغاز بود. همچنان که خدا به زبان پیغمبران یهود سخن می گفت، روزگار باستان نیز به زبان کنفوسیوس سخن می گوید. تکیه بر روزگاران کهن آدمی را از غرور مصون و از این دعوی در امان می دارد که با امکانات ناچیز خود زیاده از اندازه بلند پروازی می کند. این شکسته نفسی احتمال دست یافتن به ایمان و پیوستگی را برای همۀ کسانی که هنوز از ماده سنتی مایه می گیرند افزون می سازد. کنفوسیوس می گوید: «کار من روایت کردن است نه نو آفریدن، من وفادارم و روزگار باستان را دوست دارم.» او بدین سان معنای عمیق حس حرمت خویش را نسبت به روزگار باستان بیان می کند.

چگونگی تربیت اخلاقی شاگردان

مراد کنفوسیوس از «تعلم» کاری است که شرط پیش از آن رفتار خاص اخلاقی معلم است. متعلم جوان باید پدر، مادر و برادران خود را دوست بدارد و صدیق و وقت شناس باشد. آنکه بد رفتار باشد هیچ گاه به لُبّ درس دست نخواهد یافت. روزی شاگردی بر جای ارشد خود نشست. کنفوسیوس گفت: «قصد ترقی ندارد، بلکه یگانه مقصودش این است که هر چه زودتر به جایی برسد.» شاگرد برای تربیت اخلاقی باید مشق صناعات و فنون بنویسد، یعنی با فن های موسیقی، کمانگیری، گردونه رانی، نوشتن و حساب آشنا شود. تنها بر این پایه است که شاگرد می تواند از پرداختن به مطالعات ادبی بهره گیرد. آن کس که مطالعه را به معنای تام آن فرا می گیرد، از دشواریهای کار بی خبر نیست و می کوشد تا در مبارزه ای که هرگز پایان نمی پذیرد بر آن چیره شود. شیفته معرفت، هر روز آنچه را نمی داند فرا می گیرد و می داند که چه می داند؛ زیرا هر دم معلوم می کند که در کجاست. راه سخت است و افرادی هستند که به صرف همین سختی راه هنوز به حقیقت نرسیده اند و آنکه به حقیقت دست یافته است، به صرف این دست یافتن، قدرت نگهداشت آن را ندارد و آنکه نگه دار حقیقت است، به صرف این نگهداشت، لزوماً مستعد این نیست که در موردی خاص آن را به کار بندد. به همین دلیل جوان باید آنچنان بیاموزد که گویی هرگز نیل به مقصود را در پیش چشم نداشته است و با این همه از گم کردن مقصود می بایست بیمناک بوده باشد. اگر شاگرد به آنجا برسد که با خود بگوید خسته خواهم شد، کنفوسیوس با این عبارت به او دلداری می دهد: «آنکه خسته شود، در نیمه راه باز می ماند؛ اما همانا توئی که از آغاز کار اندازه توانایی خویش را تعیین می کنی.» خطاها نباید ما را فلج سازند، چنانکه استاد می گوید: «خطا وقتی خطاست که از ما سر زند و کفاره آن را ندهیم (یعنی خود را اصلاح نکنیم).» کنفوسیوس محبوبترین شاگرد خود را اینچنین می ستاید: «هرگز یک خطا دو بار از او سر نمی زد.»

داشتن رفتار انتقادی در برابر تاریخ

رفتار کنفوسیوس در برابر تاریخ، انتقادی است. وی نیک را از بد متمایز می سازد و آنچه را که سرمشق یا نمونه هشدار دهنده باشد و ارزش به یاد سپردن را داشته باشد، برمی گزیند. او می داند که هیچ گاه نباید هیچ چیز را با هویت برونی و ظاهری آن از نو بر پا داشت. چنانکه می گوید: «کسی که به روزگار ما از مادر زاده شده و بخواهد به روزگاران پیشین قهقرائی کند، دیوانه ای است که به سوی فاجعه می شتابد.» سخن او بر سر تکرار چیزی است که دارای حقیقت جاودانی است، نه تقلید چیزی که سپری شده است. اینگونه است که اندیشه های جاوید در روزگار باستان، روشنی و جلای بیشتری داشته اند. او در دل دورانی تاریک می خواهد از طریق این اندیشه ها خود را کمال بخشد و آنها را از نو تابان سازد. این طرز فکر نه تنها آدمی را در امر تام و نهانی به بند نمی کشد، بلکه او را به پیش می راند.

آیین و آموزه های عملی در اخلاق و سیاست

آموزه هایی که با کنفوسیوس پدید آمدند به صورتهایی تا امروز نیز دوام آورده اند. آیین او اساساً عملی است و به این نکته مهم توجه دارد که در سطح فردی و اجتماعی چگونه باید زیست. به همین سبب مسائل اصلی اش اخلاق و سیاست است و درباره معنا و ماهیت غایی زندگی چندان غور نمی کند و مابعدالطبیعه غالباً در آن ناپیدا است. این موارد از همان آغاز آیین کنفوسیوس در 2500 سال پیش در مورد آن صادق بوده و در مورد آیین نوکنفوسیوسی در شکل شایع امروزی اش نیز همچنان صادق هستند. آیین او نشان داده است که می توان بدون توسل به تفکر مابعدالطبیعی نیز همچنان زندگی کرد و به نظر می رسد که تفکر غربی پس از هزاران سال از آغاز این آیین، با اکراه و بسیار آرام آرام به همین دیدگاه خواهد رسید.

بانی مذهب رسمی دولت چین

کنفوسیوس، دینی به معنای حقیقی تاسیس نکرد و از این رو نمی توان او را در شمار پیغمبران و شارعان ادیان جهان امروزی مانند: دین برهمنی، زردشتی، موسوی، عیسوی و اسلام به شمار آورد، زیرا این ادیان همگی احکامی را برای چگونگی زندگی افراد بشر و مکافات و مجازاتی را برای اعمال مردم در دنیا و آخرت و قواعد و شرایطی را برای اجرای آداب و رسوم مذهبی برقرار و تبلیغ کرده اند، لیکن در تعلیمات کنفوسیوس چیزی از این دست مسائل را نمی توان یافت. ولی به تصدیق همه دانشمندان و محققان، او بانی مذهب رسمی دولت چین است و این مذهب در حقیقت یک فلسفه اخلاقی می باشد که با جامۀ قدسیت دینی آراسته شده است. در مذهب فلسفی کنفوسیوس، فضایل نظری و عملیِ اخلاقِ پسندیده، با کمال لطافت تجلی کرده است. این حکیم بینادل در افکار عالی خویش فضایل اخلاقی و حقایق حکمت عملی را چنان با هم الفت داده و هماهنگ و دلربا ساخته است که هر تاریخ نویس محققی علت این را به آسانی درمی یابد که چگونه دولت بزرگ آسیای شرقی، یعنی چین، برای مدت هزاران سال در زیر نفوذ معجزنمای افکار سیاسی کنفوسیوس در اوج عظمت و اقتدار خود استوار مانده است.

به وجود آمدن فلسفه چینی و فیلسوفان خانه به دوش

فلسفه چینی به معنای دقیق آن از قرن ششم پیش از میلاد به وجود آمد. در طول این مدت صد مکتب پدید آمد که تنوع و تفاوتشان را از همین اصطلاح می توان حدس زد. این مکتب ها عمدتاً از فیلسوفان خانه به دوشی تشکیل می شد که در ایالتهای چین آن زمان سفر می کردند. وضعیت به گونه ای بود که وقتی فیلسوف به جایی می رسید، بساطی می گشود و توصیه های فلسفی اش را از هر نوع که بود عرضه می کرد. توصیه ها معمولاً به دربار می شد و غالباً شامل اصول گوناگونی به قصد کمک به حکومت ایالت بود. این توصیه ها از سوی دربار برای مدت زیادی تحمل نمی شد و فیلسوف خیلی زود خود را مجبور می دید که دوباره به راه بیفتد و آنجا را ترک کند تا قبل از اینکه دچار مشکل شود و مورد آزار درباریان قرار گیرد بتواند منزل تازه ای را برای عرضه کردن پندهای خود پیدا کند. فلسفه هایی که در صد مکتب به وجود آمدند با تعریف غربی از فلسفه، غالباً فلسفه به شمار نمی آیند. آنها بیشتر از نوع «نگرش به هستی» بودند که در پوشش سخنانی موجز یا رازگونه بیان می شدند. فلسفه حقیقی این مکتب ها به ندرت سازمان داشت و یا به شیوه منطقی و منسجمی استدلال می کرد و غالباً به توصیه سیاسی از طرفی، یا مذهب از طرف دیگر، نزدیک تر بود.

پسری که لیاقت و استعداد وراثت پدر را نداشت

کنفوسیوس تنها دارای یک پسر بود که هر چند در سلک پیروان و مریدان او بود اما آن اندازه از لیاقت و استعداد را نداشت که وارث حقیقی و معنوی پدر دانای خویش گردد و این موضوع کنفوسیوس را بی اندازه اندیشناک و غمگین ساخته بود. اما از همین فرزند کم مایه، پسری به وجود آمد که وارث معنوی پدربزرگش شد و با ذوقی آتشین همۀ آثار کنفوسیوس را گردآوری کرد و منتشر ساخت. از طرفی دیگر یکی از تسلی های جانفزای کنفوسیوس داشتن مریدی پیرو و محبوب به نام «ین هووی» بود و او یکی از مردان کمیابی به شمار می رفت که در دوره جوانی، مقام صفای دل و پاکی طینت و روشنایی مغز و اندیشه را دارا می شوند. او برای استاد خویش هرگز موجبات افسردگی و دلتنگی را فراهم نساخت. با بردباری همه مراتب سلوک و طریقت را پیمود و پیوسته در اندیشه پیشرفت روحانی بود و هرگز خطائی را تکرار نکرد. همین شاگرد، یگانه فرزند معنوی و محرم اسرار کنفوسیوس بود که استاد دانا همه رازهای درونی خود را می توانست بدو فاش کند و تعلیم دهد. لیکن چنانکه در بیشتر اوقات روی می دهد، تن خاکی این پیرو روشندل نتوانست در برابر شراره های نیرومند معنوی و روحانی تاب بیاورد و در بیست و نه سالگی موهایش سپید شده بود. شاید زندگی بسیار ساده و ناکامی از لذت های دنیایی، یکی از دلایل روی دادن این حال در وی بود. او در سن سی و دو سالگی این جهان را بدرود گفت و می گویند که کنفوسیوس در هنگام مرگ خویش و زمانی که در بستر بیماری بود، به یاد این شاگرد و مرگ زود هنگام به وقت جوانی اش، بسیار گریست.

آثار مهم کلاسیک و آموزنده دانای چین

دانای بینادل چینی بیشتر آثار خود را در آخرین دوره کوتاه زندگی خویش نگاشته است. از روی تحقیقات چین شناس (Sinologist) آلمانی ریچارد ویلهلم (Richard Wilhelm) آثار مهم کلاسیک که کنفوسیوس آنها را تصنیف و تفسیر کرده است، بدین قرار هستند:

1. کتاب اسناد

این کتاب شامل مجموعه سندهایی تاریخی از عهد خاقانان «یااو» و «شون» تا زمان حکمرانی «مو» می باشد. نسخه فعلی این کتاب که امروزه متداول است، مدتی پس از کنفوسیوس جمع آوری گردیده و بسیار مورد تصحیح و تغییر قرار گرفته و به همین دلیل مورد انتقاد نویسندگان چین واقع شده است.

2. کتاب سرودها

این کتاب دارای سیصد سرود از سرودهای ملی چین می باشد و هنوز ثابت نشده که آیا خود کنفوسیس این سیصد سرود را از هزار سرود معروف برگزیده است یا نه. در هر حال وی اهمیت بزرگی به نغمه و آهنگ این سرودها داده است.

3. کتاب فضایل اخلاقی

بسیاری از اندیشه های موجود در این کتاب را خود کنفوسیوس از کتاب «تعلیمات اخلاقی» که متعلق به عهد خاندان سلطنتی «هان» می باشد، اقتباس کرده است.

4. کتاب موسیقی

این کتاب و کتاب فضایل اخلاقی به طور قطع معلوم نیست که از آثار خود کنفوسیوس باشند، لیکن چنانکه از شرح حال و زندگی نامه دانای خردمند چین برداشت می شود، وی درباره این دو مسئله مهم زندگی، اهمیت بسیار زیادی را قائل می شده است و در حلقه مریدان خود، آنها را پایه و اساس تعلیمات و نظریات خویش قرار می داده است.

5. کتاب تبدلات یا تحولات

این کتاب دقیق و مشهور، که دارای قوانین و آداب حکمت عملی زندگی می باشد، به طور حتم نگارش خود استاد است زیرا وی در دوره پایانی زندگی خود شب و روز به مسائل موجود در این کتاب اشتغال داشته است. بنا بر روایات منقول، این کتاب جامع مشتمل بر «ده رساله» است که آنها را باب ها یا فصل های کتاب می نامند و همه آنها منسوب به خود شخص کنفوسیوس می باشند. او در این کتاب، اساس و قوا و احکام خلقت را که به عبارت فلسفی، ریشه ها و صورتها و قانونها می نامد، شرح می دهد و آفرینش جهان مادی و موجودات، به ویژه آدمی و مراتب ترقی و تکامل آنها را روشن می سازد. کتاب تبدلات، بنیان عقاید فلسفی کنفوسیوس می باشد و در میان آثار او از جایگاه والایی برخوردار است.

6. کتاب بهار و خزان

در این کتاب دانای چین شرح می دهد که نامها باید با صاحب نام، افکار و عقاید با اعمال، تصورها با اشکال، و صورتها یعنی علامتها و رمزها با اصل ها و حقیقت ها مطابقت کامل داشته باشند و این مطابقت و موافقت باید در هر حال و زمان مانند آفتاب و در همه جا نمایان و درخشان گردد. اگر این حال در یک سرزمین و در میان یک ملت جامه عمل نپوشد، در آن سرزمین و ملت هرج و مرج سیاسی و پریشانی در زندگی افراد و جامعه فرمانروا می شود و درخت نیک بختی و آسایش را از ریشه برمی کند و ملت و دولت را دچار بدبختی و انقراض ابدی می سازد. این افکار را دانای خردمند چین آنچنان با مثالهای ساده و نزدیک به فهم، روشن می سازد که هیچ کس را جای شبهه و انکار باقی نمی ماند. دو کتاب «بهار و خزان» و «تبدلات» از شاهکارهای کنفوسیوس هستند که عمق اندیشه های او را در خود جای داده اند.

7. کتاب مکالمات

این کتاب مهم و معروف چند سال پس از وفات استاد روشن دل از سوی پیروان و شاگردان وی تالیف و در رساله ای مشتمل بر بیست باب گردآوری شده است و دارای پاسخ های او به پرسش های مریدان و بیانات فلسفی او می باشد و خوشبختانه در عصر حاضر به زبانهای متنوعی از جمله اروپائی نیز ترجمه شده است.

تعلیم اخلاق نیک، نخستین وظیفه حکومت ها می باشد

مقصد بلند کنفوسیوس این بود که کاخ زندگی ملت خود را بر روی یک بنیان محکم عقلی آنچنان استوار سازد که هر یک از افراد ملت به وسایل مورد نیاز زندگی خود به آسانی دسترسی داشته باشد و با آن کامیاب شود و وظیفه خدمت به جامعه را با کمال شرافت به جا بیاورد. او می خواست که بیش از همه این فضایل و صفات نیک را در ذات شخص فرمانروای ملت، که پیوسته با عقل کلی جهان (خدا) مربوط می باشد جلوه گر سازد. به نظر کنفوسیوس، آدمیزاد بر حسب طبیعت خود نیک منش است، لیکن هوی و هوسهای نفسانی و سرمشق های بد، فطرت و دل پاک او را آلوده و بدمنش می سازد. از این رو تعلیم اخلاق نیک، نخستین وظیفه حکومت ها می باشد تا از تباهی انسانها جلوگیری کنند.

عضوی از طبقه زمین داران و سرمایه داران یا فردی بیکار و تهیدست

تا هنگام روی دادن انقلاب کمونیستی 1949 میلادی، آیین کنفوسیوس تقریباً معادل با شیوه زندگی چینی بود. در دوره مائو خود کنفوسیوس به عنوان عضوی از طبقه «زمین داران و سرمایه داران» آماج دشنام و ناسزا قرار داشت. در واقع او جزء هیچ یک از این طبقات ممتاز نبود. او بخش بیشتر زندگی خود را بیکار و تهیدست سپری کرد و از خود زمین و ملکی نداشت. در طی انقلاب فرهنگی دهه 1960 میلادی، گاردهای سرخ کوشیدند تا آخرین بازمانده های آیین کنفوسیوس را از تفکر چینی بزدایند. با این حال مائو گاهی برای ترغیب دوستانش از سخنان او سود می برد و این نشان از عمق تاثیر اندیشه های او دارد که حتی از سوی مخالفانش نیز زمزمه می شدند. این دو نکته اخیر حاکی از گرایش قوی و نهفته ای در تفکر چینی نسبت به آیین کنفوسیوس است که حتی در لفافۀ مارکسیسم نیز دوام آورد. از سوی دیگر این آیین در آوارگی چینیان، از تایوان گرفته تا محله های چینی نشین در سراسر جهان، عمدتاً زنده بود و هست. سخنان این استاد خردمند از نسلی به نسل دیگر منتقل می شوند و نام او برای مردم چین، مرکزیتی فرهنگی همانند شکسپیر برای انگلیسیان و گوته برای آلمانی ها یافته است. با این همه، شگفتا که خود کنفوسیوس شکست خورد و یا حداقل خودش اینگونه می پنداشت. او فکر می کرد که در زندگی موفق نشده و به اهدافش نرسیده است و سرانجام در نومیدی درگذشت.

سخنان ناب و مشهور و پندهای حکیمانه و آموزنده کنفوسیوس

1. «بنای حکومت استوار بر سه اصل است. وفور خوراکی، سلاح کافی و اعتماد مردم. اگر یکی از این سه اصل را لازم است به ناچار از دست داد، سلاح را فرو گذارید و اگر از اصل دیگری نیز باید چشم پوشید، از خوراکی بگذرید زیرا مرگ چون ناگریز است، چندان مهم نیست. اما بدون اعتماد مردم هیچ حکومتی پایدار نمی ماند.»

2. «وقتی دوست می داری، دلت می خواهد زنده باشی، اما وقتی کینه می ورزی، آرزوی مرگ می کنی.»

3. «اگر یک قرن حکومت کشوری به دست نیاکان باشد، جنایت از آن سامان برمی افتد.»

4. «نتیجۀ آسان مخواه و سود ناچیز مجو، زیرا که نتیجۀ آسان دیر نمی پاید و سود ناچیز از کار خُرد و بی ارزش به دست می آید.»

5. «مرد کامل آن است که در بردن فایده حق را از نظر نیندازد، در برابر خطر از جان نهراسد و اگر عهدی بست بدان وفا کند.»

6. «نگرانی من از آنان نیست که مرا نمی شناسند، بلکه از آنهاست که مرا نمی فهمند.»

7. «در به کار بردن کلمات دقت کنیم زیرا ممکن است یک کلمه ما را فرزانه و کلمه ای دیگر کم خرد معرفی کند.»

تصویر بزرگنمایی متن نوشته شده روی نقاشی:
متن

منابع اصلی این نوشته:
1. کتاب کنفوسیوس، نوشته کارل یاسپرس، ترجمه احمد سمیعی، انتشارات خوارزمی، تهران، 1363.
2. کتاب آشنایی با کنفوسیوس، نوشته پل استراترن، ترجمه کاظم فیروزمند، نشر مرکز، تهران، 1389.
3. کتاب منتخب مکالمات، اثر کنفوسیوس، ترجمه حسین کاظم زاده ایرانشهر، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، 1359.