اولیس و سیرن ها از کتاب حماسی ادیسه هومر

بازدید: 5127 بازدید
افسانه

جان ویلیام واترهاوس در خلق این نقاشی بی نظیر و زیبا از اسطوره های افسانه ای و حماسی سرزمین یونان باستان بهره جسته است. همانطور که از نام این اثر نیز پیداست، موضوع آن درباره یکی از شخصیت ها و قهرمانان سرزمین یونان به نام اودوسئوس یا اولیس است که بر ایساکا فرمانروایی می کرد. نام اولیس در داستانهای کهن یونانی با ماجرای نبرد تروا پیوند خورده است و در واقع او یکی از بزرگترین قهرمانان این نبرد روی داده بین یونانیان و تروا است که با چاره اندیشی و خردمندی به موقع خود در هنگامی که سربازان یونانی از پیروزی در این جنگ ناامید شده بودند، توانست با ساخت اسبی چوبین و قرار دادن گروهی از سربازان چالاک خود در آن، به شهر تروا نفوذ پیدا کرده و دروازه های این شهر را برای ارتش یونان بگشاید. در نتیجه این نبرد شهر تروا و حاکمان آن شکست خورده و نابود شدند. اولیس که به واسطه این پیروزی دچار غرور و خودخواهی شده بود، به خدایان و معابد اهانت های بیشماری کرد و به دلیل انجام این کارهای زشت، مورد خشم پوزئیدون (Poseidon) خدای دریاها قرار گرفت و برای مدتی بسیار طولانی سرگردان دریاهای بی انتها شد.

نقاش: جان ویلیام واترهاوس
تاریخ خلق: سال 1891 میلادی
مکان خلق: کشور بریتانیا
سبک: رمانتیسم
رسانه: رنگ روغن روی بوم
اندازه تابلوی فیزیکی این نقاشی: 202 سانتی متر پهنا و 100.6 سانتی متر ارتفاع
مکان کنونی نگهداری: نگارخانه ملی ویکتوریا (National Gallery of Victoria) واقع در شهر ملبورن کشور استرالیا.
موضوع: موجودات اسطوره ای یونان باستان و داستان جنگ تروا، کتاب های حماسی و ادبی ایلیاد و ادیسه هومر.

سرگردان شدن اولیس در دریا به خاطر کارهای زشتش

بعد از آنکه اولیس تصمیم گرفت تا تروا را ترک کند و به سرزمین خود بازگردد، به همراه سربازان خود سوار بر کشتی شد و راه دریا را در پیش گرفت اما چون پوزئیدون او را نفرین کرده بود، به مدت 20 سال در دریا سرگردان شد و نمی توانست راه درست را بیابد. پوزئیدون می خواست تا با این مجازات او را به مکافات آن عمل ناشایستش در توهین به معابد برساند. در مدت زمانی که اولیس سرگشته دریاها بود، با پیش آمدهای سخت و ناگواری روبرو شد که با رنج فراوان توانست یکی پس از دیگری از آنها رهایی یافته و در نهایت نیز مورد بخشش قرار گرفت و به سرزمین خود بازگشت. یکی از این حادثه ها که اولیس با آن در دریا مواجه شد، گذر از جزیره ای هولناک بود که موجوداتی اهریمنی به نام سیرن در آنجا ساکن بودند. در ادامه به توضیح بیشتر در مورد این مخلوقات افسانه ای خواهیم پرداخت…

توصیف سیرن ها در افسانه های یونانی

سیرن (Siren) در افسانه های یونانی اینگونه توصیف شده است که آنها گونه ای از مخلوقات خطرناک دریایی بودند که در مکانی ناشناخته و در دریایی ناشناخته برای خود جزیره ای داشتند که با صخره های دلهره آوری احاطه شده بود. این موجودات از لحاظ نوع جنسیت مونث بوده که دارای سر انسان و بدنی به شکل پرنده بودند. از جمله ویژگیهای آنها که در اساطیر یونان به صورت بسیار برجسته ای به آن اشاره شده است یکی چهره بی نهایت زیبا و دیگری آواز خواندن بسیار دلربا و فریبنده آنان است که به واسطه آن ملوانان گم گشته در دریا را به سوی جزیره خود کشانده و آنها را هلاک می کردند. هیچ دریانوردی نمی توانست از آن صخره های مهیب که جایگاه سیرن ها بود گذر کند و کشتی های نگون بختی که به آنجا وارد می شدند، درهم شکسته و در قعر دریا جای می گرفتند. فرانتس کافکا (Franz Kafka) نویسنده نامدار آلمانی در یکی از داستانهای کوتاه خود به نام سکوت سیرن ها (The Silence of the Sirens) اینچنین گفته است که: اکنون دیگر سیرن ها سلاحی مرگبارتر از آوازشان در اختیار دارند که آن سلاح سکوتشان است.

تصویر یکی از سیرن ها در حال فریفتن یکی از پاروزنان کشتی:
سیرن

الهام گرفتن این نقاشی از سروده های حماسی هومر

همانطور که در این نقاشی می بینید، واترهاوس به تصویرگری لحظه رسیدن کشتی اولیس به جزیره سیرن ها پرداخته است. او در خلق این اثر از سروده های منظوم و حماسی هومر در کتاب ادیسه الهام گرفته و آن هنگامی را تداعی کرده که بعد از روبرو شدن اولیس و یارانش با سیرن های اغواگر، آنها به دنبال چاره اندیشی برای نجات خود هستند. طبق محتوای این نقاشی، کشتی اولیس توسط 7 سیرن احاطه شده و آنها در تلاشی بی وقفه سعی دارند تا با آواز دلنشین و فریبنده خود، ایشان را گمراه کرده و به سوی جزیره ترسناک خود بکشانند تا نابودشان کنند. اولیس خردمند که از دسیسه سیرن ها آگاه است و نیک می داند که اگر فریب آوای خوش آنها را خورده و به دنبالشان روانه شود، سرنوشتی جز نابودی در انتظارش نیست. به همین جهت دستور می دهد تا در گوش همراهانش موم بریزند و خود او را نیز با طناب های محکم به دکل کشتی ببندند تا با این ترفند بتوانند در برابر سیرن ها پایداری کرده و جان خود را از گزند آنها برهانند. سرانجام، این چاره اندیشی و ترفند هشیارانه نتیجه می دهد و آنها به سلامت از جزیره این مخلوقات افسانه ای گذر می کنند و راهی ادامه سفر پر ماجرای خود می شوند.

تصویر اولیس که به دکل بسته شده است:
اولیس

منظومه های یونان قدیم که توسط هومر سروده شده اند

در سه هزار سال پیش دو منظومه به زبان یونانی قدیم سروده شده که شاید بیش از هر اثر ادبی دیگری در سراسر جهان شهرت و اعتبار داشته باشند. منظومه اول را که باید حماسه یونانیان قدیم دانست، به زبان یونانی «ایلیاس» یا «ایلیادوس» می نامند که در برخی از زبانهای اروپایی این کلمه را «ایلیاد» تلفظ می کنند و در عرف زبان پارسی نیز به همین نام معروف شده است. این حماسه منظوم بزرگ شامل بیست و چهار سرود است که هر یک از آنها ایلیادوس نام دارد و به همین جهت نیز همه کتاب را به همین نام خوانده اند. منظومه دوم را به یونانی «اودوسئوس» می نامند و این کلمه در برخی از زبانهای اروپایی «ادیسه» خوانده می شود که در پارسی نیز به همین نام خوانده و شناخته می شود. نقاشی مورد بحث این مطلب نیز از سروده های منظوم هومر در ادیسه الهام گرفته شده است. یادآور می شود که ادیسه نیز همانند ایلیاد شامل 24 سرود است و این نشان می دهد که هومر به قرینه بودن محتوای این دو کتاب توجهی آگاهانه داشته است.

درباره عصر زندگانی هومر

سراینده ای که ایلیاد و ادیسه را سروده، پیداست که از دوران پهلوانی دور بوده و خود در زمانی می زیسته که مردم حسرت آن روزگاران پر از شگفتی و دلاوری را می خورده اند. بدین گونه پیداست که هومر در همان زمانی که این وقایع روی می داده نمی زیسته است. هرودوت مورخ معروف می گوید: «به عقیده من هومر و هزیود (Hesiode، شاعر یونانی قرن هشتم پیش از میلاد) تنها چهارصد سال پیش از من زیسته اند». از سوی دیگر پیداست در زمانی که این اشعار سروده شده اند شاهان یونان جلوه ای داشته اند، در یونان هنوز سلطنت موروثی برقرار بوده و این شاهان از نژاد پهلوانان داستانی بوده اند و هومر برای کامجویی و خوش آمد این شاهان این اشعار را سروده است. اینکه هومر می گوید: «فرماندهی چند تن خوب نیست، باید تنها یک سرکرده و یک شاه در سر کار باشد» خود دلیل بر این نکته است زیرا که در حکومت دمکراسی که بعدها در یونان برقرار شده است، گوینده ای نمی توانسته چنین سخنی از زبان اولیس بگوید.

ادبیات یونان پیش از هومر

شکی نیست که یونانیان قدیم پیش از نظم ایلیاد و ادیسه، ادبیات منظوم داشته اند. نخستین سرایندگان آن سرزمین راهبانی بوده اند که یونانیان خود به ایشان آئوئیدوس (Aoidos) می گفتند. اشعار این گروه از سرایندگان، سروده های دینی بود که در مراسم مذهبی آنها را با آواز بلند و آهنگین بیان می کردند و مانند همه اشعاری که بدین اندیشه و بدین گونه سروده شده، با موسیقی همراه بوده است. تردیدی نیست که در آغاز پیدا شدن هر زبانی نیز از اینگونه سروده سرایی ها همانند زند خوانی ایران قدیم معمول می شده است. تا مدت ها یگانه سرایندگان یونانی همان راهبان بودند که در سخن منظوم خود، خدایان را می ستوده و کردا و رفتارشان را به نظم بیان می کردند.

سرایندگان پیروزی های پهلوانان و رواج شعر غنایی در یونان

پس از راهبان شعر سرای یونانی، دسته ای دیگر ز سرایندگان پدیدار گشته اند که خود هومر ایشان را دمیئورگس (Demiourgos) می نامد و این کلمه در زبان فرانسه دمیورژ (Demiurges) خوانده می شود. این دسته از سرایندگان، پیروزی های پهلوانان را نیز با مناقب خدایان همراه کرده بودند. اندک اندک شعر غنایی و غزل سرایی نیز در آن کشور رواج یافته و در اشعار خود بیشتر به اصطلاح شعر پارسی (بهاریه) یعنی اوصاف بهار را می سروده اند و در آغاز و پایان هر منظومه، کلمه الینوس (Elinus) یا لینوس (Linus) را که به معنی دریغ و افسوس است می آوردند، به همین جهت اینگونه از تغزل را لینوس نامیده اند.

به وجود آمدن سروده های دلاوری، زناشوئی و مراثی

بعد از چند نوع سروده ای که در بالا درباره آنها توضیح داده شد، در یونان نوعی دیگر از شعر پدید آمده است که در دلاوری و سوگواری خوانده می شد و در آن نام پئان (Pean) خدای روشنایی و زندگی را می برده اند و درمان و دلداری را از او می دانسته اند. به همین جهت اینگونه از تغزل را پئان نام گذاشته اند. در میان پئانها منظوماتی هم بوده که جنبه دینی نداشته است.
نوعی دیگر از شعر را تنها در جشن های زناشوئی می سروده اند و شب هنگام که عروس را از خانه پدر با مشعل به خانه شوهر می بردند، در راه از اینگونه اشعار می سرودند و این اشعار را به مناسبت نام هومن (Humen) که خدای زناشوئی بود، هومنائیوس (Humenaios) می گفتند.
نوعی دیگر از شعر که در آن دوران رواج داشته، مراثی بوده است که آن را در مرگ دوستان و نزدیکان می سروده اند و آن را طرینوس (Threynos) می گفتند و در زبان فرانسه به آن ترن (Threne) می گویند.

بازگشت اولیس از سرزمین تروا و رفتن به سرزمین لوتوفاژها و سیکلوپ ها

در جریان نبرد بین تروا و یونانیان که با چاره اندیشی اولیس به پیروزی یونان منجر شد، پهلوانان و فرمانروایان نامداری شرکت کردند که بعد از این جنگ به سرزمینهای خود بازگشتند. در میان داستانهای این پهلوانان که به سوی سرزمین خود روانه شدند، داستان بازگشت اولیس از همه معروف تر و شنیدنی تر است که هومر در منظومه ادیسه آن را به نظم درآورده است. بعد از آنکه اولیس و یارانش با کشتی هایشان به دریا وارد شدند و گرفتار توفان و سرگشتگی گشتند، توفان در ابتدا آنها را به سرزمین لوتوفاژها (کنار خواران) برده بود. دسته ای از همراهانش میوه کنار خورده بودند که هر کس از آن می خورد، گذشته خود را از یاد می برد. ایشان هم زادگاه خود را از یاد برده بودند و نمی خواستند از آنجا بروند. برای اینکه ناگزیر به رفتن شوند آنها را به نشیمن های کشتی بسته بودند. سپس به جزیره ای آبادان و پر از گله رسیدند که جایگاه سیکلوپ ها بود که مردمانی غول پیکر و درنده بودند و تنها یک چشم در میان پیشانی داشتند. اولیس با دستیارانی که در یکی از کشتی هایش بودند به خشکی رفت و به غار یکی از آن مردم که پولیفم نام داشت رسید. آن غول با گله خود آمد، در غار را با سنگی بزرگ گرفت، سپس دو تن از یاران اولیس را گرفتار کرد و آنها را در زیر تخته سنگی سود (له کرد و سایید) و خورد. بامداد فردا باز دو تن را خورد و چون از آن غار بیرون آمد در آن را با تخته سنگی بست. شب اولیس از باده ای که با خود آورده بود به خورد او داد، وی مست شد و به خواب رفت. آنگاه اولیس و یارانش یک میخ چوبی سبز را در آتش گداختند و در چشم وی کردند. وی کور شد و رفت در مدخل غار نشست تا نگذارد از آنجا بیرون روند. اما چون پولیفم خواست گله خود را از غار بیرون ببرد، اولیس و یارانش در زیر شکم این جانوران خزیدند و خود را به پشم های آنها چسباندند و بدین گونه از آنجا بیرون رفتند.

وارد شدن اولیس و یارانش به جزیره های اِئول، لستریگون ها و سیرسه

پس از رهائی یافتن اولیس و سایر همراهانش از چنگ غول یک چشم و گذر کردن از آن سرزمین، کشتی های آنها به جزیره خدای بادها رسید که اِئول (Eole) نام داشت. وی مشکی بسیار بزرگ به اولیس داد که بادهای سخت را در آن جای داده بود و به او سپرد که سر آن را باز نکند. اما یاران اولیس می پنداشتند که در آن گنجی پنهان است، پس سر آن را باز کردند، بادها از آن بیرون جستند، توفان سختی درگرفت که کشتی ها را در میان بادهای پرقدرت به جزیره لستریگون ها برد که غولانی مردم خوار در آنجا ساکن بودند. آنها با سنگ همه کشتی ها را شکستند به جز آن کشتی که اولیس بر آن برنشسته بود. بعد از آن رویداد اولیس و همراهانش در جزیره سیرسه که زنی جادوگر به همین نام در آن بود پیاده شدند، وی به یاران اولیس نوشابه ای داد که ایشان را به سیمای خوک درآورد. اما اولیس با گیاهی سحرآمیز که هرمس به او نشان داد، در برابر جادوهای آن زن ایستاد و وی را ناگزیر کرد یارانش را دوباره به شکل آدمی زادگان بازگرداند و تا نزدیک یک سال نزد آن زن ماند.

رسیدن اولیس به سرزمین تیرزیاس و مواجه شدن با سیرن ها

اولیس پس از ماجرای سیرسه به سوی مغرب رفت و به سرزمینی که پر از تیرگی بود رسید که جایگاه مردگان بود. او می خواست تا تیرزیاس (Tiresias) پیشگو را ببیند. در بازگشت از آنجا به جایگاه سیرن ها رسید که اهریمنانی بودند با سر دختران زیبا و جوان که در چمنزاری نزدیک دریا جای داشتند و آواز می خواندند تا مسافران را به خود جلب کنند و آنها را بدرند. آوازشان چنان دل انگیز بود که هر کس آن را می شنید فریفته می شد و جان بر سر این کار می گذاشت. اما اولیس با موم گوشهای یاران خود را بست و واداشت تا او را به دکل کشتی بستند تا از آن جادوگران در زنهار باشد. او با این کار توانست از سیرن ها نیز بگذرد و به راه خود همچنان ادامه دهد. اولیس در ادامه راه خود با حوادث دیگری مواجه شد که توانست یکی پس از دیگری بر آنها چیره شده و در نهایت به سرزمین خود در سلامت کامل بازگشت.

چند نمای بزرگ از جزئیات این نقاشی افسانه ای:
نمای بزرگ

پایان یافتن حماسه اولیس با رسیدن او به ایساکا و در دست گرفتن فرمانروایی

ویل دورانت (تاریخ نگار نامی آمریکایی) در کتاب تاریخ تمدن درباره بازگشت اولیس به سرزمین خود پس از ماجراهای جانکاه پیش آمده در دوران 20 ساله گمگشتگی در دریاها، اینچنین آورده است که: …او به ایساکا بازگشت و در آنجا الاهه آتنه، قهرمان آواره را به کلبه خوکچران دیرین او، ائومایوس، می کشاند. ائومایوس گرچه او را باز نمی شناسد، اما با مهمان نوازی فراوان از او پذیرایی می کند. سپس الاهه آتنه، تلماخوس را به همان کلبه راه می نماید. اولیس خود را به پسرش می شناساند و هر دو سخت زاری می کنند. اودوسئوس برای کشتن خواستگاران همسرش طرحی می ریزد و آن را برای تلماخوس شرح می دهد. سپس او به هیئت گدایان پا به قصر خود می گذارد و دلدادگان همسرش را می بیند که به هزینه او جشن گرفته اند. چون می شنود آنان روزها به پنلوپه (ملکه مشهور و زیبای ایساکا) عشق می ورزند و شبها با کنیزکان او همبستر می شوند، خشمگین می شود. پنلوپه هم مورد دشنام و آزار خواستگاران قرار می گیرد، اما با شور و شکیبایی از خود دفاع می کند. خواستگاران که سرانجام به حیله گری پنلوپه در بافندگی پی برده اند، او را به اتمام آن وا می دارند. ناگزیر پنلوپه می پذیرد که با یکی از آنان زناشوئی کند، یکی که بتواند کمان عظیم اودوسئوس را که بر دیوار آویخته است برگیرد و تیری از سوراخ دوازده تبر که به ردیف نهاده می شود بگذراند. همه می کوشند و وا می مانند. اودوسئوس رخصت تیراندازی می گیرد و از عهده بر می آید. سپس با خشمی که همه را به بیم می افکند، جامه مبدل را به کنار می افکند، تیرهای خود را به سوی خواستگاران می بارد و به مدد تلماخوس و ائومایوس و آتنه، همه را به هلاکت می رساند و بار دیگر فرمانروایی خویش را برقرار می سازد.

در تصویر زیر می توانید عمق بزرگنمایی این نقاشی را مشاهده کنید:
کشتی

برخی از منابع مهمی که در گردآوری این نوشته از آنها بهره جسته ایم:
1. ایلیاد و ادیسه اثر هومر، ترجمه سعید نفیسی در سال 1337 خورشیدی، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.
2. تاریخ تمدن ویل دورانت، جلد 2، یونان باستان.