نقاشی اکوان دیو شاهنامه و رستم

بازدید: 6182 بازدید
نقاشی اکوان دیو شاهنامه و رستم

نقاشی اکوان دیو شاهنامه و رستم نمایشی است مصوّر از داستان نبرد رستم با اکوان دیو در شاهنامۀ فردوسی که با مهارت هر چه تمام به تصویر درآمده است. این نقاشی دقیقاً آن هنگام از داستان را نمایش می دهد که اکوان دیو رستم را به همراه زمین زیر پایش به هوا بلند کرده است و هنوز تصمیم نگرفته که با او چه کند. رستم هنوز در خواب به سر می برد و از آنچه که رخ داده است آگاه نیست. در سمت راست تصویر، کوه های صخره ای وجود دارند و دو ببر در میان آنها مشاهده می شود که حالت تهدید آمیزی را به نقاشی بخشیده اند. در نمای دوردست نقاشی نیز دریا قرار دارد که ماهیان زیادی در آن مشاهده می گردد. متأسفانه قسمت پایین سمت راست نقاشی دچار آسیب شده و بخشی از تصویر را از بین برده است. در ادامه به شرح کامل این داستان می پردازیم…

نقاش و خوشنویس: ناشناس
تاریخ خلق نگاره: قرن 16 یا 17 میلادی
موضوع: داستان نبرد رستم با اکوان دیو در شاهنامۀ فردوسی
اندازۀ نگاره: 13.9 سانتی متر پهنا و 24.8 سانتی متر ارتفاع
خط: نستعلیق

نقاشی اکوان دیو شاهنامه و رستم
بزرگنمایی اکوان دیو و رستم

داستان اکوان دیو در شاهنامه و چگونگی نبردش با رستم

اکوان دیو در شاهنامۀ فردوسی، نام دیوی است پلید و پُر شرارت و زشت کردار که به شکل گوری نمایان گشته و به گله و رمه های کیخسرو زیان و کاستی می رساند. هنگامی که چوپان گله ها از موضوع آگاه می شود به نزد کیخسرو رفته و او را از ویژگیهای این گور رازآلود آگاه می کند. چوپان به کیخسرو توضیح می دهد که این گور در میان گله همانند شیری است که از بند رها شده باشد. رنگ آن مانند خورشید زرد است و از یال تا دم او خطی سیاه کشیده شده و دست و پایش همانند چهار گرز است و در ادامه می گوید که این گور همانند نرّه شیری است که به آسانی می تواند اسپان نیرومند را از پای درآورد.

چو از روز یک ساعت اندر گذشت
بیامد به درگاه چوپان ز دشت

که گوری پدید آمد اندر گله
چو شیری که از بند گردد یله

همان رنگ خورشید دارد درست
سپهرش به زر آب گویی بشست

یکی برکشیده خط از یال اوی
ز مشک سیه تا بدنبال اوی

سمندی بزرگست گویی بجای
ورا چار گرزست آن دست و پای

یکی نره شیرست گویی دژم
همی بفگند یال اسپان ز هم

نقاشی اکوان دیو شاهنامه و رستم
نقاشی بلند کردن رستم به هوا توسط اکوان دیو

اطلاعات نقاشی بالا:
نگارگر: معین مصوّر، نگارگر نامدار قرن 12 هجری قمری.
تاریخ خلق نگاره: 1660 میلادی
محل خلق: ایران، اصفهان
دربارۀ معین مصوّر: او از نقاشان برجستۀ دوران صفوی و شاگرد رضا عباسی بود.
رسانه: جوهر، آبرنگ مات، طلا و نقره روی کاغذ
مکتب: اصفهان

درخواست کیخسرو از رستم برای به دام انداختن اکوان دیو

کیخسرو بعد از شنیدن سخنان چوپان، متوجه می شود که این موجود گور نیست، بلکه دیوی اهریمنی است که در کالبد گور پنهان گشته است. پس از رستم می خواهد تا چاره ای برای مقابله و به دام انداختن یا از میان برداشتن این دیو اندیشد و گله های او را از آسیب او آسوده سازد. البته در شاهنامه رستم دستان با دیوهای زیادی به نبرد پرداخته است که هر کدام از آنها نمایانگر یک مفهوم در دنیای واقیعت می باشد. از جمله مشهورترین این دیوها که رستم با آن مبازه کرده است می توان به دیو سپید اشاره کرد. برای آشنایی بیشتر با این داستان می توانید از نقاشی دیو سپید و رستم در هفت خان بازدید کنید.

بدانست خسرو که آن نیست گور
که برنگذرد گور ز اسپی بزور

به رستم چنین گفت کین رنج نیز
به پیگار بر خویشتن سنج نیز

برو خویشتن را نگه دار ازوی
مگر باشد آهرمن کینه جوی

نقاشی اکوان دیو شاهنامه و رستم
بزرگنمایی نقاشی رستم

رویارویی رستم با اکوان دیو و ناپدید شدن او

بعد از درخواست کیخسرو، رستم خود را به دشتی که گله های شاه در آنجا بودند می رساند و سه روز تمام را به جستجو و کاوش سپری می کند و در نهایت گور (اکوان دیو) را می بیند. رستم با مشاهدۀ گور تصمیم می گیرد تا از کشتن آن صرف نظر کرده و با کمندی آن جانور را به دام انداخته و نزد شاه ببرد. پس به محض رویارویی با او، کمندش را به سوی گور می افکند، اما آن جانور جادو سرشت ناپدید می شود و رستم نیز با مشاهدۀ این شگفتی مطمئن می شود که آن گور یک دیو است که خود را به ظاهر گور آراسته است. حال که رستم اکوان دیو را شناخته بود، بر آن می شود تا به هر شکلی که شده او را از میان بردارد، پس بار دیگر به جستجو می پردازد و هنگامی که اکوان دیو را می بیند، بی درنگ تیری به سویش پرتاب می کند اما بار دیگر آن گور اهریمنی ناپدید می شود.

نقاشی اکوان دیو شاهنامه و رستم
نقاشی تاختن رستم بر اکوان دیو

برون شد به نخچیر چون نره شیر
کمندی به دست اژدهایی به زیر

به دشتی کجا داشت چوپان گله
وزانسو گذر داشت گور یله

سه روزش همی جست در مرغزار
همی کرد بر گرد اسپان شکار

چهارم بدیدش گرازان به دشت
چو باد شمالی برو بر گذشت

درخشنده زرّین یکی باره بود
به چرم اندرون زشت پتیاره بود

برانگیخت رخش دلاور ز جای
چو تنگ اندر آمد دگر شد برای

چنین گفت کین را نباید فگند
بباید گرفتن به خم کمند

نشایدش کردن به خنجر تباه
بدین سانش زنده برم نزد شاه

بینداخت رستم کیانی کمند
همی خواست کرد سرش را ببند

چو گور دلاور کمندش بدید
شد از چشم او در زمان ناپدید

بدانست رستم که آن نیست گور
ابا او کنون چاره باید نه زور

جز اکوان دیو این نشاید بدن
ببایستش از باد تیغی زدن

به شمشیر باید کنون چاره کرد
دواندین خون بران چرم زرد

ز دانا شنیدم که این جای اوست
که گفتند بستاند از گور پوست

همانگه پدید آمد از دشت باز
سپهبد برانگیخت آن تند تاز

کمان را بزه کرد و از باد اسپ
بینداخت تیری چو آذر گشسپ

همان کو کمان کیان درکشید
دگر باره شد گور ازو ناپدید

اکوان دیو رستم را به هوا بلند می کند

رستم که از یافتن اکوان دیو به تنگ آمده بود، مدت سه شبانه روز را به جستجوی او می پردازد اما اثری از او نمی یابد و در نهایت خسته و ناتوان به چشمه ای زلال و گوارا می رسد و در آن سر و تن شسته و در کنار آن چشمه بستر پراکنده و به استراحت می پردازد. به محض اینکه رستم به خواب می رود، اکوان دیو با ظاهر اصلی خود به سوی او می تازد و در همان حالتی که رستم در خواب خوش خفته است، زمین گراداگرد او را می کند و به همرا رستم به هوا بلند می کند. رخش نیز تلاش می کند تا از رستم دفاع کند و به سوی اکوان دیو هجوم می برد اما تلاش او راه به جایی نمی برد.

نقاشی نبرد رخش با اکوان دیو
نقاشی نبرد رخش با اکوان دیو

همی تاخت اسپ اندران پهن دشت
چو سه روز و سه شب برو بر گذشت…

چو بگرفتش از آب روشن شتاب
به پیش آمدش چشمۀ چون گلاب

فرود آمد و رخش را آب داد
هم از ماندگی چشم را خواب داد

کمندش به بازوی و ببر بیان
بپوشیده و تنگ بسته میان

ز زین کیانیش بگشاد تنگ
به بالین نهاد آن جناغ خدنگ

چراگاه رخش آمد و جای خواب
نمدزین برافگند بر پیش آب

بدان جایگه خفت و خوابش ربود
که از رنج وز تاختن مانده بود

چو اکوانش از دور خفته بدید
یکی باد شد تا بر او رسید

زمین گرد ببرید و برداشتش
ز هامون به گردون برافراشتش

چاره جویی رستم برای نجات دادن جان خود از مرگ

هنگامی که رستم از خواب بر می خیزد، خود را در چنگ اکوان دیو گرفتار می بیند. اکوان دیو از رستم می پرسد که آیا می خواهد او را از هوا به کوه افکند یا به دریا؟ رستم با خود اندیشید که اگر مرا به کوه افکند بی گمان استخوانهایم خرد خواهد شد و خواهم مرد اما اگر مرا به دریا اندازد می توانم با شنا کردن خود را به خشکی رسانده و نجات یابم. رستم که می داند دیو کارها را برعکس انجام می دهد به او می گوید که پیشتر از دانایان شنیده است که اگر کسی در دریا جانش به سر آید و بمیرد، هرگز به بهشت نخواد رفت و در آن جهان هیچ گاه آسوده نخواهد بود. پس به اکوان دیو می گوید: مرا به کوه بیفکن تا بلکه پس از مرگ، در آن جهان آسوده باشم. این چاره جویی رستم از آن جهت بود تا دیو بر خلاف گفتۀ وی عمل کرده و او را به دریا پرتاب کند تا بلکه به این شیوه بتواند جان خود را از مرگ نجات دهد.

غمی شد تهمتن چو بیدار شد
سر پر خرد پر ز پیکار شد

چو رستم بجنبید بر خویشتن
بدو گفت اکوان که ای پیلتن

یکی آرزو کن که تا از هوا
کجات آید افگندن اکنون هوا

سوی آبت اندازم ار سوی کوه
کجا خواهی افتاد دور از گروه

چو رستم بگفتار او بنگرید
هوا در کف دیو واژونه دید

چنین گفت با خویشتن پیلتن
که بد نامبردار هر انجمن

گر اندازدم گفت بر کوهسار
تن و استخوانم نیاید بکار

به دریا به آید که اندازدم
کفن سینۀ ماهیان سازدم

وگر گویم او را به دریا فگن
به کوه افگند بدگهر اهرمن

همه واژگونه بود کار دیو
که فریادرس باد گیهان خدیو

چنین داد پاسخ که دانای چین
یکی داستانی زدست اندرین

که در آب هر کو بر آیدش هوش
به مینو روانش نبیند سروش

به زاری هم ایدر بماند بجای
خرامش نیاید به دیگر سرای

به کوهم بینداز تا ببر و شیر
ببینند چنگال مرد دلیر

نقاشی اکوان دیو شاهنامه و رستم
اشعار به دریا افکندن رستم توسط اکوان دیو

اکوان دیو رستم را به دریا می افکند

اکوان دیو که سخنان رستم را می شنود به او می گوید که تو را به دریا می افکنم تا با رنج این دنیا را ترک کنی و در آن دنیا نیز آسوده نباشی. اکوان اینگونه می اندیشید که رستم در دریا یا غرق خواهد شد یا خوراک ماهیان و نهنگان می شود و روانش به سر می آید و در دنیای دیگر نیز به بهشت نخواهد رفت. پس بی درنگ رستم را به سوی دریا انداخت و رستم که خود را در آب غرقه می بیند، شمشیر می کشد و خود را از هجوم نهنگان می رهاند و با شنا کردن از دریا خارج می شود و سپس به شکرانۀ رهایی، شروع به ستایش پرودگار می کند.

نقاشی انداختن رستم به دریا توسط اکوان دیو
نقاشی انداختن رستم به دریا توسط اکوان دیو

ز رستم چو بشنید اکوان دیو
برآورد بر سوی دریا غریو

به جایی بخواهم فگندنت گفت
که اندر دو گیتی بمانی نهفت

به دریای ژرف اندر انداختش
ز کینه خور ماهیان ساختش

همان کز هوا سوی دریا رسید
سبک تیغ تیز از میان برکشید

نهنگان که کردند آهنگ اوی
ببودند سرگشته از چنگ اوی

به دست چپ و پای کرد آشناه
به دیگر ز دشمن همی جست راه

به کارش نیامد زمانی درنگ
چنین باشد آن کو بود مرد جنگ

اگر ماندی کس به مردی بپای
پی او زمانه نبردی ز جای

ولیکن چنینست گردنده دهر
گهی نوش یابند ازو گاه زهر

ز دریا به مردی به یکسو کشید
برآمد به هامون و خشکی بدید

ستایش گرفت آفریننده را
رهانیده از بد تن بنده را

رستم سر اکوان دیو را از تنش جدا می کند

بعد از آنکه رستم از دریا نجات پیدا می کند، در کنار همان چشمه به جستجوی رخش می رود اما او را نمی یابد. رستم با حالتی برآشفته زین و لگام رخش را برمی دارد و به راه می افتد تا او را بیابد. او سرانجام رخش را در میان گلۀ افراسیاب می یابد و آزادش می سازد. سپس با افراسیاب و سپاهش به نبرد پرداخته و آنها را تار و مار می کند و در کنار همان چشمه ای که خوابیده بود با اکوان دیو روبرو شده و با او به نبرد می پردازد. رستم با چالاکی و دلیری تمام اکوان دیو را با کمند خود به دام می افکند و با گرز گران بر سرش کوبیده و مغزش را می پراکند. سپس سر اکوان دیو را از تنش جدا ساخته و به نزد کیخسرو می برد و بدین گونه آن شاه نیک کردار را خرسند می سازد.

نقاشی اکوان دیو شاهنامه و رستم
نقاشی نبرد رستم با اکوان دیو

بیامد گرازان بران چشمه باز
دلش جنگ جویان بچنگ دراز

دگر باره اکوان بدو باز خورد
نگشتی بدو گفت سیر از نبرد

برستی ز دریا و چنگ نهنگ
به دشت آمدی باز پیچان به جنگ

تهمتن چو بنشید گفتار دیو
برآورد چون شیر جنگی غریو

ز فتراک بگشاد پیچان کمند
بیفگند و آمد میانش به بند

بپیچید بر زین و گرز گران
برآهیخت چون پتک آهنگران

بزد بر سر دیو چون پیل مست
سر و مغزش از گرز او گشت پست

فرود آمد آن آبگون خنجرش
برآهیخت و ببرید جنگی سرش

همی خواند بر کردگار آفرین
کزو بود پیروزی و زور کین

تو مر دیو را مردم بد شناس
کسی کو ندارد ز یزدان سپاس

هرانکو گذشت از ره مردمی
ز دیوان شمر مشمر از آدمی

منبع متن:
1. شاهنامۀ حکیم ابوالقاسم فردوسی.