
نبرد ریچارد شیردل و صلاح الدین ایوبی در جنگهای صلیبی یکی از مهمترین اتفاقات این جنگها بود که دلیری و زیرکی ریچارد و صلاح الدین را برای همیشه شهرۀ تاریخ کرد. میراث صلاح الدین ظاهراً نه به ایمان او به خداوند، نه به ترحم بی حد و حصر او، و نه به سخاوت افسانه ای او اطلاق می شود؛ دنیا او را با اشک های فراوانی که با میل و رغبت بسیار برای زنان بیوه و یتیمان می ریخت، به خاطر نمی آورد، و نام او با تصاویر بیمارستان ها و مدارس عالی ای که با دارایی خود بنا نهاد، زنده نمی شود؛ طبع خوب و خلق و خوی پسندیدۀ صلاح الدین در غبار زمان از میان رفته است: در عوض، تاریخ از او در مقام سلطانی یاد می کند که جنگ مقدس علیه همۀ مسیحیت را اعلام کرده است. [2]
نام نقاش: ناشناس
تاریخ خلق: سال 1901 میلادی
محل خلق: کشور ترکیه
مکان نگهداری: کشور آمریکا

محل نگهداری نقاشی بالا: گالری اوفیتزی (Uffizi Gallery)، فلورانس، ایتالیا.
فهرست عناوین این نوشته:
تولد صلاح الدین ایوبی در دوران جنگ و نزاع
صلاح الدین در سال ۱۹۳۸ میلادی در شهر تکریت، در کشوری که امروزه عراق نامیده می شود، به دنیا آمد و ناخواسته وارد منطقه ای پرآشوب و دستخوش درگیری ها شد. جنگ میان اسلام و اروپای مسیحی هنوز ادامه داشت و متناوباً به درگیری های نظامی منجر می شد. شاید بدبیاری صلاح الدین این بود که وی در اوج پیچ و تاب و طغیان و خروش سیاست اسلامی قرون وسطایی به دنیا آمد. هر کجا که پیروان اسلام سعی می کردند جبهۀ متحدی در مقابل پیروان مسیح به نمایش بگذارند، هرج و مرج و آشفتگی حاکم می شد. مسلمانان تقریباً همان قدر که میان خودشان جنگ و نزاع می کردند، با صليبيون نیز می جنگیدند. در چنین منطقۀ خطرناکی، پسر بچه ای کُرد ممکن بود به فراموشی سپرده شود: صلاح الدين به چیزی بیش از یک نام خوش یُمن نیاز داشت تا او را راهنمایی کند. او به جز آنچه والدین سختکوش و مصمم وی می توانستند در اختیارش بگذارند، به توانایی خاصی در زندگی نیاز داشت. [2]

جلوه گر شدن صلاح الدین در انظار
صلاح الدین در سن هفده سالگی با پدرش، که به حکومت دمشق منصوب شده بود، به آن شهر و به دربار نورالدين رفت، ولیکن در میان اطرافیان آن سلطان هيچ نقشی به عهده نداشت؛ و حتی امیر عثمان که در همان دوران می زیست اصلاً او را نمی شناخت. صلاح الدین جوان تحصیلات خود را در دمشق تکمیل کرد و معلمین او در دنبالۀ معلمين بعلبک، همۀ هَم خود را در این راه به كار بردند که عشق و علاقه ای تعصب آمیز به فرایض مذهبی اش و به کینه ورزیدن به مسیحیان را به وی تلقین کنند. از آنجا که خلق و خویی آرام و موقر داشت در آن هنگام هیچ نمی شد پیش بینی کرد که آتیۀ توأم با بخت و اقبال حیرت انگیزش چه خواهد بود. جلوه گر شدن صلاح الدین در انظار، برای نخستین بار، تنها وقتی میسر می شود که بنا به گفتۀ یکی از مورخانش به نام ابوشامه (Abu Shama، مورخ عرب در قرن سیزدهم میلادی) عمویش شیرکوه تصمیم می گیرد در مأموریتی که از طرف نورالدين برای فتح مصر داشته است او را نیز با وجود اکراهی که از این کار داشته است به همراه خود ببرد. [1]

پدر مشهور و مادر گمنام صلاح الدین ایوبی
دربارۀ مادر صلاح الدین چیزی نمی دانیم: در تاریخ اطلاعی از او و تأثیرش بر صلاح الدين وجود ندارد، اما دربارۀ برادران و خواهرش اطلاعات بیشتری در دست است، فقط در حد اینکه آنان نقش حمایتی ای در دلاوری های صلاح الدین ایفا کرده اند. از طرف دیگر، پدر صلاح الدین در واقع نقطۀ شروع داستان است. در واقع پدر صلاح الدین مردی مشهور در دوران خود بود، اما مادرش گمنام و بی نشان.
پدر صلاح الدين ایوبی کُردی بلند همت به نام ایوب و اهل شهر تاوین در ارمنستان امروزی بود. نقش وی برای فراهم کردن موقعیت مناسب سیاسی برای صلاح الدين که هنوز به دنیا نیامده بود، از وقتی شروع شد که او به همراه برادر کوچکترش، شیرکوه، زادگاه خود را ترک کرد و در پی شغلی در خدمت خلیفۀ عباسی به بغداد رفت. ایوب به واسطۀ یک آشنا در دربار خلیفه، منصب حکومت تکریت را به دست آورد. شغل حاکمی معتبر و مناسب بود، اما در آن بخت کمی برای پیشرفت واقعی وجود داشت، مگر آن که رویدادی کاملاً غیر منتظره اتفاق می افتاد. این رویداد غیر منتظره هنگامی اتفاق افتاد که ایوب یک جوان مسلمان ترک را به نام عمادالدین زنگی که جوانی در حال ترقی بود، ملاقات کرد. زنگی صاحب منصبی در خدمت سلطان سلجوقی بود. وقتی سلطان با خلیفه اختلاف پیدا کرد، زنگی متوجه شد که تحت تعقیب است. یک روز در حالی که تعدادی از حامیان خلیفه تعقیبش می کردند به تکریت پناه برد. ایوب او را پذیرفت و از وی حمایت کرد. لطف وی به زنگی خلیفه را عصبانی کرد، اما این لطف موجب امتنان همیشگی زنگی از ایوب شد. زنگی خیلی زود فرصت پیدا کرد تا محبت ایوب را جبران کند. [2]
در اختیار گرفتن فرماندهی شهر بعلبک توسط پدر صلاح الدین
در سال ۱۱۳۸ میلادی در همان شبی که صلاح الدین به دنیا آمد، مجموعه ای از حوادث غیر قابل پیش بینی، ایوب و شیرکوه را مجبور کرد تا از تکریت فرار کنند. شیرکوه مردی را که معلوم نبود نگهبان شهر بود یا تاجر مسیحی (جزئیات کمی مبهم هستند) به قتل رسانده بود. ایوب به خاطر آورد که بغداد به دلیل کمکش به زنگی چقدر عصبانی شده بود، و می دانست که خلیفه به وی کمکی نخواهد کرد تا شیرکوه را از پیگرد قتل در امان دارد. بنابراین، دو برادر از تکریت گریختند و راه موصل را در پیش گرفتند: جایی که زنگی به مقام اتابکی یا حاکم محلی ارتقا پیدا کرده بود. زنگی از وقتی که برای آخرین بار ایوب را ملاقات کرده بود، شهرتش همه جا پیچیده بود. او با آوازه ای که به تازگی به دست آورده بود، موقعیتی داشت که می توانست از ایوب و شیرکوه به گرمی استقبال کند. مهمتر اینکه، زنگی در اطراف خود به مردانی قابل اعتماد نیاز داشت، از این رو بدون درنگ سِمتی را در حوزۀ حکمرانی خود به ایوب پیشنهاد داد. زنگی فرماندهی شهر استراتژیک بعلبک را در اختیار پدر صلاح الدین قرار داد. [2]
جلوس صلاح الدین ایوبی بر تخت سلطنت مصر
تسلط یافتن صلاح الدین بر مصر که مورد نظر او بود، مسیحیان را اندوهگین کرد. کشورهای لاتینی مشرق زمین که قبلاً از سمت شمال به وسیلۀ حلب و از سمت مشرق به وسیلۀ دمشق تهدید می شدند از این پس از سمت جنوب نیز بایستی هوای خود را داشته باشند، زیرا مرز جنوبی کشور لاتيني اورشلیم هم به نوبۀ خود مورد تهديد مصر بود که به همت صلاح الدین تبدیل به يك كانون نظامی اسلامی شده بود.
صلاح الدین در سن سی و پنج سالگی بر تخت سلطنت مصر جلوس کرد و سلسلۀ ایوبیان را بنا نهاد. وی با ورود به عرصۀ تاریخ، مقدر بود نشان بدهد که شایستگی ایفای نقش بزرگی را بر صحنۀ جهان دارد، و کشورهای لاتینی خاور زمین از آن پس با رقیبی روبرو می شوند که سیاستمداری ماهر و حریفی خطرناک است، نه با یکی از آن سلاطین شرقی یاوه و بی شخصیت و عاجز از ایفای وظایف تاریخی مهمی که به ایشان محول شده است. امپراتوری فاطمیان که نخست در آفریقای شمالی پی ریخته شد دیگر عمر خود را کرده بود.

نقاشی بالا در موزۀ متروپولیتن نیویورک (Metropolitan) قرار دارد.
عباسیان که در زیر نفوذ امرای آسیای مرکزی بودند اینک در قاهره نیز پیروز می شدند، همچنانکه بر امویان پیروز شده بودند. مصر که چندی به کژ راهه رفته بود، اینک با درآمدن به زیر قدرت صلاح الدین، فرمانروای مورد قبول بغداد، دیگر از زندگی خاصی که در پیش گرفته بود دست بر می داشت، اعتقادات کفرآمیزش را کنار می گذاشت و بدل به فرزند ارشد اسلام می شد. او تا به آن هنگام تك افتاده و به تدریج که خلافت قانونی بغداد رو به ضعف می رفته عملاً از تبعیت از بغداد دست برداشته بود. اکنون با ظهور صلاح الدین دوباره بر نطع سیاسی شطرنج اسلام تبدیل به يك مهرۀ مؤثر می شد، کسی که برای او هدف و آرمان مذهبی، به نوعی روح و هستی و علت وجودی دنیای اسلام به شمار می رفت. همین عمل کردن بر طبق يك آرمان والا، توأم با قانونی بودن خانواده ای که خویش پیغمبر بود، می توانست دلیلی موجه بر اثبات حقانیت ادعاهای عباسیان باشد. به همین دلیل و بنا بر آنچه با آمدن صلاح الدین در مصر اتفاق افتاد، الهيون که در سنت مطالعه می کردند و برای آزاد کردن روح قوانین الهی از تعصّبات فردی طریقه های علمی به کار می بردند، به اسلام امکان دادند که دوران بسیار درخشانی در آن کشور داشته باشد. نظر به اینکه نه تنها اصول و مقررات زندگی عادی بلكه شيوۀ عمل دولت نیز بر پایه و اساس حقوق مذهبی نهاده شده بود، و نیز نظر به اینکه اصول محاكمات قضایی می بایست منطبق با موازین قانونی شرع باشد که عباسيان نگهدار آن بودند، بایستی آن اصول کاملاً با احكام قوانین شرعی بخواند. و برای همین است که ما همراه با صلاح الدین وفادار به تعلیمات دینی مکتسب در بعلبك، آن همه حقوقدان و آن همه قاضی شرع می بینیم که به مصر آمده اند. [1]
آرامش و اقتدار مصر در دوران فرمانروایی صلاح الدین
پس از يك سلسله اغتشاش ها و ناملايمت های دراز مدت که با انحطاط سلسلۀ خلفای فاطمی همراه بود، پس از تناوب دوره های قحطی و فراوانی، پس از به سر آمدن دوران استبداد عمال حکومت، پس از سالها هرج و مرج و نارضایی ها و انقلابهای افسران و مقربان درگاه و رهبران دینی و خودکامگی خواجگان حرمسرا، حکومت صلاح الدین بی نظمی های دستگاه خلاقت سابق را ترمیم کرد، به فکرها آرامش بخشید، به طبقۀ مالكان و مالداران اطمینان خاطر داد، مشکلات پیش آمده در راه بازرگانی را از میان برداشت، در انجام اقدامات بسیار جدی برای اصلاح و تعمیر پايتخت اندک تردیدی به خود راه نداد، مردم را به تأسیس مدارس متعدد تشویق کرد، و مصر به سبب اقتدار فرمانروای جدیدش، صلاح الدین، از ثمرات نیکو فرجام یك احیای سیاسی و يك رفاه و برکت اقتصادی، که شهرت آن در تاریخ وقایع سالانۀ آن کشور ماندگار است، برخوردار گردید. [1]
مخالفت ها و موانع صلاح الدین در سوریه
صلاح الدین در سال ۱۱۷۴ میلادی با در دست گرفتن قدرت در سوریه، با مخالفت ها و موانع جدی روبرو شد. در وهلۀ اول، صلاح الدين بلافاصله با وابستگان نورالدین که شهرهای مهم قلمرو جدیدش را در اختیار گرفته بودند، درگیر شد. در میان آنها، موصل و حلب مهمترین شهرهایی بودند که خیلی زود بیش از سایر شهرها صلاح الدین را درگیر مشکلات کردند. برادرزادۀ نورالدین، سیف الدین غازی، حکمران کل موصل بود؛ برادرزادۀ دیگر سلطان از دنیا رفته، عمادالدین، شهر استراتژیک سنجار را تحت امر خود داشت. مهمتر اینکه، نورالدین ادارۀ دژ مهم حلب را به دست پسر جوانش، ملک صالح اسماعیل سپرده بود. صلاح الدین می بایست یا حمایت این حکمرانان را جلب یا به زور آنها را وادار به فرمانبرداری می کرد. به سبب مسائلی که پیش آمد، او مجبور شد به سخت ترین روش عمل کند: جنگ میان مسلمانان به امری اجتناب ناپذیر مبدل شد. [2]
قلب دنیای اسلام در اختیار صلاح الدین
صلاح الدین در ۴۵ سالگی بر منطقۀ وسیعی حکم می راند که از مصر در غرب تا رود فرات در شرق، از شمال تا ترکیۀ امروزی و از جنوب تا خلیج فارس امتداد داشت. قلمرو جدید او، بزرگ ترین و ثروتمندترین شهرهای اسلامی را شامل می شد. سودآورترین مراکز تجاری، بهترین بنادر و حاصلخیزترین زمینهای زراعی در اختیار صلاح الدین بودند. در مجموع، صلاح الدین امور مربوط به بزرگترین بخش از جامعۀ مسلمانان جهان را در آن زمان اداره می کرد و از این طریق، قلب دنیای اسلام را در اختیار داشت. [2]
روابط اقتصادی صلیبیون و مسلمانان در دوران سلطنت صلاح الدین
دوران سلطنت صلاح الدین برای مصریان دوران شکوفایی و خیر و برکت بازرگانی بود، و حتی صلیبیون نیز در ایجاد روابط بسیار مهم اقتصادی با دشمن دین و آیینشان، تردیدی به خود راه نمی دادند. خود صلاح الدین در ۱۱۸۳ چنین نوشت: «بازرگانان شهرهای ونیز و جنوا و پیزا از فرآورده های برگزیدۀ مغرب زمین، از جمله سلاح های رزمی و مصالح جنگی، به مصر وارد می کنند، و این خود خدمتی است به اسلام، و خطایی است که در حق مسيحيت مرتکب می شوند.» از روی همین سند دیده می شود که وجود حالت جنگ بین مسلمانان و مسیحیان به رغم انتقادات بغداد و تصمیمات شوراهای مذهبی مغرب زمین، به هیچ وجه وقفه ای در جریان معاملات تجاری و داد و ستد فيمابين ایجاد نمی کرد. [1]
ممنوع کردن داد و ستد مسیحیان با مسلمانان
به موجب مفاد احکام صادره از طرف انجمن روحانیون مسیحی «هر کس جرئت می کرد به مسلمانان آهن یا سلاح های جنگی یا چوب برای ساختن ملزومات دریایی یا کشتی تمام ساخته و پرداخته بفروشد، يا به عنوان ناخدای کشتی یا راهنما به خدمت غیر مسیحیان درآید، محکوم به محرومیت از حقوق اجتماعی و تکفیر می شد، و بر این مجازات، توقیف و مصادره اموال و سلب آزادی فردی نیز ضمیمه می گردید.» پاپ هر گونه داد و ستدی را با صلاح الدين ممنوع کرده بود، لیکن در برابر اعتراضات زیادی که صورت گرفته ناچار شده امتیازاتی قایل شود و ممنوعیت را تنها به فروش کالاهایی منحصر کند که ممکن بود مستقیماً در بالا بردن قدرت نظامی مصر مؤثر باشند. و صليبيون که روابط بازرگانی اروپا با مصر را بسیار گسترش داده بودند بایستی سودهای کلانی از جنگ مقدس با غیر مسیحیان برده باشند. [1]

دگرگون شدن تولید در مغرب زمین به خاطر مکتب تمدن مشرق
از نیمۀ اول قرن دوازدهم، آوازه های همراه با ژست و اطوار، بیانگر شگفتیهای سرزمینهای اسلامی شده بودند. اروپا خود را در مکتب تمدن مشرق قرار داد و تولید در مغرب زمین دگرگون شد. در واقع از مشرق زمین بود که اجداد ما نساجی پارچه های تجملی را آموختند، کاری که ابتدا موجب ثروتمند شدن ونیز و چندی بعد قسمتی از فرانسه شد. از خاور زمین بود که صنعت بافتن حریر و مخمل و پارچه های گلدوزی شده با طلا یا نقره، یا پارچه های سبک مانند موصلی و تور و تافته و پارچه های لطیف دیگر برای ما آمد.
از زمانهای بسیار قدیم خاور زمین در تولید فرشهای ظریف مهارت داشت، و صنعتکاران اروپایی بسیار کوشیدند که در این هنر خود را به پای ایشان برسانند. اینکه ونیز خیلی زود توانست شیشه بسازد و طرز برش آن را بیاموزد، این فن را مدیون اطلاعات و شگردهایی بود که در بازارهای خاور نزديك مورد استفاده بود. و باز از صنعتگران سوری بود که مغرب زمین فن ساختن کاغذ و همچنین پختن شربتهای مختلف را آموخت. نتایج این نفوذ توأم با صلح و آرامش، اثرات قابل دوامی بر امر تجارت و صنعت نوپای اروپا بر جا گذاشت، بدین معنی که در پارچه بافی تحولی به وجود آمد، اروپا در ساختن لباس تبحری پیدا کرد، و چون صنایع لوازم تجمل در مغرب زمین پا گرفت و گسترش یافت، تولید هر دم متنوع می شد و صنعت رو به کمال می رفت. در واقع يك انقلاب اقتصادی و صنعتی همۀ يك جامعه و همۀ يك قاره را از این رو به آن رو می کرد. [1]
انگیزه های وقوع جنگهای صلیبی در میان مسیحیان
عقاید سیاسی داخلی و کشمکش ها بر سر قدرت، بدون شک انگیزۀ زیادی برای وقوع جنگهای صلیبی ایجاد کرد، ولی بیش از آن، احساس نگرانی روزافزون از ظهور اسلام به این انگیزه دامن زد. این نگرانی نه فقط به دلیل هواخواهان اسلام که در حقیقت هیچ خدایی را جز الله قبول نداشتند و محمد را در مقام فرستادۀ او مکرم می دانستند، بلکه به دلیل گستردۀ جغرافیایی آنان نیز بود. دین اسلام تا اواسط قرن یازدهم میلادی، منطقۀ وسیعی را از اسپانیا تا مرزهای هندوستان و از آسیای مرکزی تا آفریقای مرکزی درنوردیده بود. خلاصۀ کلام، بخش عمده ای از دنیای شناخته شده در آن زمان پیرو دستورات قرآن بود: میان میلیون ها مسلمان، تعداد زیادی افراد جنگجو بودند که چنانچه به درستی رهبری می شدند، قادر بودند تقریباً هر سپاهی را شکست دهند. آنان این حقیقت را در سال ۱۰۷۱ میلادی به اثبات رساندند: هنگامی که ترک های سلجوقی، سوارانی سرسخت از مناطق استپی در آسیای مرکزی، سپاه بیزانس را در ملازگرد از پای درآوردند. بیزانسی ها که اخلاف امپراتوری روم شرقی بودند، مهارت های نظامی روم را به ارث برده بودند. شوالیه های زره پوش آنها شناخته شده و بسیار رُعب انگیز بودند، با این حال ترک های مسلمان با اقدامی قاطع و سریع آنان را نابود کردند. [2]

نبرد پیروان مسیحیت و اسلام و تسخیر بیت المقدس
وقتی صلاح الدین در سال ۱۱۳۸ میلادی متولد شد، دنیا بسیار کوچک شده بود. تنش های انباشته شده در طول دهه ها، سال های مدیدی بود که فوران کرده و منجر به وقوع یک رشته از جنگ های وحشیانه میان مسیحیان و مسلمانان (مشهور به جنگ های صلیبی) شده بود. نبرد مسلحانه میان پیروان مسیحیت و اسلام در ابتدا به طرز بدی به نبرد بعدی کشیده شد. مسلمانان که به دلیل اختلافات مذهبی و قومی، در میانشان شکاف ایجاد شده بود، تا حدود زیادی خود را برای استقامت در برابر یورش اروپاییان که اوربانوس دوم در کلرمون آغاز کرده بود ناتوان دیدند. تسخیر دوبارۀ بیت المقدس در سال ۱۰۹۹ میلادی طی اولین جنگ صلیبی (۱۰۹۶ ۔ ۱۰۹۹ میلادی) و پایان بیش از ۴۵۰ سال حاکمیت اسلام، سرآغاز دورۀ طولانی مدت سیطرۀ مسیحیان بر سرزمین مقدس بود. این دوره شاهد پیدایش چهار پادشاهی مستقل مسیحی از جمله سلطان نشین انطاکیه، ادسا، طرابلس و پادشاهی قدرتمند بیت المقدس است. این کشورها با سپاهیان با صلابت و دژهای تقریباً تسخیر ناپذیر، دائماً مسلمانان را به یاد ضعف و ناتوانی خود می انداختند و موجب سرافکندگی آنان می شدند. [2]

دورۀ تصدی صلاح الدین ایوبی بر بیت المقدس
صلاح الدین پس از ورود به بیت المقدس در سال ۱۱۸۷ میلادی، هیچ عبادتگاهی، از جمله عبادتگاه های مسیحیان را نابود نکرد. او همچنین قبه الصخره و مسجد الاقصی را که دو مکان بسیار مقدس برای مسلمانان است مرمت کرد.
دورۀ تصدی صلاح الدین در بیت المقدس گویای خصوصیات واقعی وی بود، از جمله اینکه او مردی متفکر، دلسوز و پایبند به اسلام بود. صلاح الدين برخلاف خواست افرادش، بیت المقدس یا هر عبادتگاه دیگر مسیحیان را نابود نکرد. او به گرمی از بازگشت یهودیانی که مسیحیان از بیت المقدس بیرون رانده بودند، و با بی رحمی در سرتاسر مناطقی که در اختیار فرانک ها بود مورد آزار قرار گرفته بودند، استقبال کرد. صلاح الدین قبه الصخره را مرمت کرد: مکانی که گفته می شود روزی محمد (ص) از آنجا به معراج رفت و جای پایش بر روی یک تخته سنگ باقی ماند. او مسجد الاقصی را تعمیر کرد تا آن واقعه را برای شادی مسلمانان با ایمان جشن بگیرد. با وجود این، خیرخواهی صلاح الدین به آرمان او آسیب وارد کرد. صلاح الدین که در هنگام تخلیۀ شهر مانع از خارج کردن ثروت هنگفتی از بیت المقدس نشده بود، دارایی هنگفتی را که بعدها به آن نیاز پیدا می کرد، از دست داد. او با رها کردن بالیان، مخالفی خطرناک را آزاد گذاشت تا در پایان مسیر او مشکل آفرینی کند. پیروزی های بعدی، به دلیل اکراه صلاح الدین از چشم پوشیدن از صداقت و شرف خویش، سخت تر بود. [2]
نقاشی سربازان و فرماندهان جنگهای صلیبی در صحرا:
(اثر: کارول فریدریک لسینگ، 1863 میلادی)
تأثیر ریچارد شیردل بر ناکامی صلاح الدین
نبرد ریچارد شیردل و صلاح الدین ایوبی در جنگهای صلیبی که در عكا روی داد، تا حد زیادی موجب آزردگی خاطر صلاح الدین شده بود. عزم ریچارد شیردل برای پیشروی بدون توجه به فشارهای مسلمانان، فقط به ناکامی صلاح الدین می افزود و خشم او را برمی انگیخت. خلق و خوی صلاح الدین پس از نبرد عكا، بدتر و غیر قابل پیش بینی تر شده بود. صلاح الدین که با شکست بد خلق شده بود، اکراه خود را از کشتن از دست داده بود. طبع و خوی او ظلمانی شده بود و زندانیان مسیحی حالا دیگر شدت خشم وی را احساس می کردند. روزهای بخشش و ترحم از میان رفته بود. صلاح الدین برای اولین بار در زندگی اش از تعلیمات قرآن بهره نگرفت و آیه هایش را که عدالت و رفتار با گذشت با زندانیان را تجویز می کرد، نادیده گرفت. دستگیرشدگان دیگر نمی بایست از او انتظار رحم و مروت می داشتند و اهمیتی نداشت که آنان که بودند و چطور به طرزی اسفبار برای نجات جان خود به او التماس می کردند. نجیب زاده ای مجارستانی که هنگام یورش احمقانه، اما با شهامت خود به گروهی از کمانداران مسلمان دستگیر شده بود، با آنکه زانو زده بود و از سلطان خواسته بود از خونش بگذرد، به دستور صلاح الدين سر خود را از دست داد. در موردی دیگر، صلاح الدين دسته ای از زندانیان بدبخت را در مقابل خود به صف کرد تا مأیوسانه از وی طلب بخشش کنند. سلطان همۀ آنان را محکوم و اعدام کرد. صلاح الدين حتی تا آن جا پیش رفت که سر از تن زنی زندانی جدا کرد که در نبردی تمام عیار دستگیر شده بود. واقعیت سبعانه (وحشیانه) جنگ به صلاح الدین، که روزی مهربان و با ملاحظه بود، خسارات زیادی وارد کرده بود. [2]

پیدا شدن اختلال در حال مزاجی سلطان صلاح الدین
از همان هفته های اول سال ۵۸۹ هجری قمری مطابق با ۱۱۹۳ میلادی، اختلالی در حال مزاجی سلطان صلاح الدین پیدا شد و غلامان در سرای او را به روی دیدار کنندگانی که از همه جا می آمدند و مشتاقانه خواهان دیدار سلطان و عرض ادب به او بودند می بستند، پزشکان سلطان رسماً به او قدغن کرده بودند که از اقامتگاه خود بیرون نرود، ولی صلاح الدين اصرار داشت در روزهای اول ماه فوریه ۱۱۹۳ به استقبال کاروان مهمی برود که از مکه برمی گشت؛ این بود که به پیشواز آن کاروان به درۀ سردسير «بره ده» که به دمشق منتهی می شود رفت.
در آن دم که سوار بر اسب بود ناراحتی شدیدی در خود احساس کرد و بار دیگر تب او را زمین گیر ساخت. در حالی که به زحمت می توانست خود را بر پشت زین نگاه دارد و سخت خسته و کوفته بود، به دمشق بازگشت و در آنجا بستری شد. درد شدید و تب حصبه ای، حال او را بدتر کرد. در روز شنبه بیست و یکم فوریه، بهاء الدین همراه با الفاضل و ملك الافضل، دو تن از پسران سلطان، آمده بودند تا از حال مزاجی سلطان خبر بگیرند، و دیدند که وضع مزاجی او در منتهای بدی است. وقتی صلاح الدین به حالت اغماء (كما) فرو رفت شهر دمشق عزا گرفت. بازرگانان وحشتزده شدند و از ترس اینکه نکند با مرگ سلطان اغتشاشاتی در شهر روی بدهد، دکانهای خود را در بازارها بستند. [1]
تعیین جانشین توسط صلاح الدین
صلاح الدین می دانست که آرامش کنونی اش، آخرین منزل در سفر طولانی زندگی اش خواهد بود. پیری از مرگ خبر می داد، و او زمان زیادی برای تعیین جانشین برای خود نداشت. بی درنگ همۀ پسرانش را با هم به حضور خود فراخواند تا زمینۀ انتقال بی دردسر و بدون خونریزی قدرت را پس از مرگش فراهم آورد. صلاح الدین بیشتر از قبل به شکار می رفت تا زخم های قدیمی را التیام دهد و کینۀ اوج گرفته در پسرانش را از بین ببرد. او تلاش کرد تا اتحاد را در خاندان سلطنتی برقرار کند که در این صورت سلسلۀ ایوبیان بدون او نیز به حیات خود ادامه می داد. صلاح الدین بیشتر از همه دو پسر خود، ظاهر و افضل، را نصیحت کرد و به آنان تذکراتی داد. به این دو مرد جوان توصیه کرد که به یاد داشته باشند که در کجا باید انجام وظیفه کنند. صلاح الدین به آنان هشدار داد تا مراقب درگیری های داخلی باشند، زیرا این درگیری ها می تواند به راحتی سلطنتی را که به زحمت بسیار بنا نهاده شده اما هنوز شکننده است، از هم فرو پاشد. صلاح الدین به آنان گوشزد کرد: «از خونریزی بر حذر باشید و به آن تکیه نکنید، خون ریخته شده هرگز آرام نمی گیرد.» از این مهمتر آن که، صلاح الدین نصحیت کرد هنگام برنامه ریزی های سیاسی، مسلمانان عادی را فراموش نکنند و گفت: «دل مردم و اُمرا و وزیران خود را به دست آورید. این موقعیتی را که دارم با ملاطفت و دلجویی به دست آورده ام.» صلاح الدين تصدیق کرد که نسنجیدگی و برآورد غلط می تواند زحمت یک عمر را به تباهی بکشاند. پسرانش جوان و کم طاقت بودند. صلاح الدین نمی خواست اسلام عزیزش به سبب کم تجربگی آنان آسیب ببیند. [2]
شدیدتر شدن بیماری جسمی صلاح الدین
صلاح الدین در یک روز بسیار گرفته و سرد، برای استقبال از زائرانی که از مکه باز می گشتند، بی آنکه قبای آستر ضخیمی را که همیشه می پوشید به تن کند، سوار بر اسبش شد و از خانه بیرون رفت. قبلاً سلطان هرگز فراموش نکرده بود که قبای خود را بپوشد، و پیشکارانش این بی توجهی را به فال بد گرفتند. صبح روز بعد، صلاح الدین قدری احساس ضعف داشت، سپس شروع به لرزیدن کرد. سرش درد می کرد و تب داشت. صلاح الدین مطمئن بود که با خوابیدن و قدری استراحت حالش بهبود خواهد یافت، اما تب او شدیدتر شد. ابتدا غذا کم می خورد، اما رفته رفته دیگر اصلاً چیزی نمی خورد. پزشکان دربار فقط توانستند پسرانش را صدا کنند تا بیایند و خود را برای امری حتمی آماده کنند. عادل، برادر صلاح الدین، پسران او را همراهی کرد و به همراه آنان به برگزاری آیین کهن سیاسی مسلمانان پرداخت که بر اساس آن، میان جانشینان خاندان سلطنتی مسابقه ای جهت کسب مقام برگزار می شد. می بایست به نظر اُمرا توجه می شد، پیمان ها برقرار می شد، معاملات قطع می شد و احتمال وقوع جنگ در نظر گرفته می شد. [2]
گرفتن سوگند وفاداری توسط پسر صلاح الدین
الملك الافضل که پایان عمر پدر خود را قریب الوقوع احساس می کرد، در آن دم که در حرمسرای سلطانِ محتضر، فریاد شیون و ناله بلند بود، حاكم دمشق و همۀ امیران و اتابکان کُرد حاضر در شهر را به قلعه فرا خواند تا پیش از اینکه بر کرسی امارت پدر بنشیند سوگند وفاداری نسبت به او یاد کنند و به قول العماد «نان و نمکش را بخورند»، سوگندی که قاضیان متن آن را به این شرح تدوین کرده بودند: «از هم اکنون من سوگند وفاداری و فرمانبرداری از صلاح الدین را مادام که زنده است یاد می کنم و خواهم کوشید تا با فدا کردن حیات خود و دار و ندار و شمشیر و کسان خود در راه او، بنيان حكومتش را همواره استوار نگاه دارم. پس از او همان ایمان و اخلاص را نسبت به پسرش الافضل و نسبت به وارثان آن شاهزاده در خود نگاه خواهم داشت. من خدا را گواه می گیرم که از ملك الافضل اطاعت خواهم کرد و پشتیبان حکومتش خواهم بود، و حیات خود و دار و ندار و شمشیر و کسان خود را به خدمت او خواهم گرفت، و سوگند یاد می کنم که اعمالم منطبق با سوگندم باشند، چون خدا را برای سخنان خود به شهادت طلبیده ام. هرگاه خدای ناکرده سوگندم را فراموش کنم، زنانم مطلقه و غلامانم آزاد باشند و خود پیاده و پا برهنه به زیارت مکه بروم.» [1]
رفتار صلاح الدین با خدمتکار به هنگام مرگ
هنگامی که امواج رقابت و دسیسه چینی در اطرافش به تلاطم درآمدند، صلاح الدين دعا کرد و به فکر فرو رفت. صلاح الدین به رغم بیماری ای که داشت، خلق و خوی پسندیده خود و طبع لطيف خویش را که جنگ اغلب اوقات بر آن سایه افکنده اما هرگز به طور کامل از میان نرفته بود، حفظ کرده بود. صلاح الدین که تبش شدیدتر شده بود، فریاد زد و آب خواست. اولین لیوان آبی که برایش آوردند خیلی گرم بود، دومین لیوان هم خیلی سرد بود. در شرایطی مثل این، اکثر سلطان ها بی درنگ خدمتکار چنین بخت برگشته ای را که نمی دانست آب ولرم یعنی چه، به مرگ عذاب آوری محکوم می کردند، اما صلاح الدين فقط آهی کشید و به آرامی به آن مرد لبخند زد و گفت: «احتمالاً در آن جا کسی نبوده است که بتواند دمای آب را به حد مطلوب برساند.» [2]
سلطان صلاح الدین ایوبی دار فانی را وداع گفت
صلاح الدین می دانست که زندگی اش در این دنیا به پایان رسیده است. امام جماعتی معتمد را کنار بستر خود فراخواند تا واپسین لحظات زندگی اش را با او باشد. آن دو با هم آیاتی از قرآن را قرائت کردند. صلاح الدين همواره در پناه قرآن، قوت قلب می گرفت و اکنون که آن امام جماعت داشت دربارۀ آسایش بهشت سخن می گفت، با دقت فراوان گوش فرا می داد. نفس های صلاح الدين بريده بریده تر شد و چشمانش این طرف و آن طرف می چرخید. زندگی را دوست داشت، اما بخشی از وجودش می خواست که برود. قرآن روح خسته اش را آرام و او را به مرگ راضی کرد. امام جماعت که با ملایمت سخن می گفت، به یکی از آیات مورد علاقۀ صلاح الدين رسید. تا نزدیک سلطان خم شد و آن را قرائت کرد: «او خدایی است که غیر از او خدای دیگری نیست؛ خدایی که از آشکار و پنهان آگاه است.» چشمان صلاح الدین در لحظۀ آخر به یکباره درخشید. به آرامی لبخندی زد و زیر لب زمزمه کرد: «این سخن حق است.» الملک الناصر صلاح الدین یوسف بن یوسف به آرامی در ۵۵ سالگی و در چهارم مارس ۱۱۹۳ میلادی دار فانی را وداع گفت. [2]
العماد می نویسد: «وقتی آن ستاره که به نقطۀ افول خود رسیده بود در شب بیست و هفتم صفر ناپدید شد، تاریکی ها جای روشنایی روز را گرفت. با افول او، همۀ چشمه های نور تیر و تار شدند و با رفتن او، همۀ امیدهای آدمیان مُردند. کرامت ناپدید شد و عداوت به همه جا پخش گردید.» [1]
روایت محمد بن القادسی دربارۀ مرگ صلاح الدین
«روز شنبه سیزدهم ربیع الاول (نوزدهم مارس) بود که در بغداد از مرگ صلاح الدین یوسف فرزند ایوب با خبر شدند. می گویند وقتی او را دفن کردند، شمشیری را نیز که او همیشه در جهاد با خود داشت با وی در گور گذاشتند. ظاهراً این کار را به توصیۀ پسرش الفاضل کرده اند که این سخنان را به تو توصیۀ خود افزوده است: «با تکیه بر همین شمشیر است که صلاح الدين به بهشت خدا وارد خواهد شد.» [1]
در گور گذاشتن جسد صلاح الدين
کفن صلاح الدين را پسرش الفاضل تدارک دید. او جسد پدرش را شست و به کمک خطیب دمشق در گور گذاشت. نقل کرده اند در خواب حضرت محمد را دیدند که چند روز پس از اینکه جسد صلاح الدین را دفن کردند، با اصحابش به دیدن گور آن سلطان بزرگ آمد، و می گویند همراهان آن حضرت در جلوی نردۀ آهنین صف گرفته و در برابر محوطۀ محصور از چوب گور به سجده افتادند.
در همان شبی که صلاح الدین وفات یافت، کسی در قلعة دمشق صدایی شنید که می گفت: «امشب یوسف از زندان خود آزاد شد»، و این کلام با مفهوم حدیث پیغمبر مطابق است که می فرماید: «این دنیا زندان مؤمنان واقعی و بهشت کافران است». صلاح الدين مُرد! صلاح الدين وقات یافت! و با مرگ او خورشید از همان اول صبح غروب کرد. روح جهان پر گرفت و رفت، و به همراه او آن همه ارواح دیگر نیز پریدند و رفتند. شمشیر خدا که همواره دشمنان دین ما را تهدید می کرد دوباره به غلاف رفت. جهان دیگر آن کوهی را که به آن تعادل می بخشید و مانع از لرزیدنش می شد ندارد. (اشاره به آیۀ هفتم از سورة بنا که می فرماید: الجبال اوتاداً، يعنی کوهها را میخ زمین کردیم). اسلام با از دست دادن مدافع خود که ناصر او بوده همچون مادری شده است که بر مرگ یگانه فرزندش می گرید. صلاح الدين مُرد، و دیگر حتی يك مرد هم پیدا نشده که از این خبر ناگوار در بهت و حیرت فرو نرفته و جان و دلش سخت آزرده نشده باشد. [1]
شرح العماد در کتاب قطب الزمان دربارۀ مرگ صلاح الدین
شرحی که العماد در کتاب خود تحت عنوان «قطب الزمان» دربارۀ مرگ صلاح الدین نوشته است: «وقتی سلطان در دمشق فوت کرد پسرش الافضل مدتها در پی یافتن مکان مناسبی گشت که پدرش را در آنجا دفن کند. با کسانی مشورت کرد و ایشان او را بر آن داشتند تا مزاری در نزدیکی بنای «مسجدالقدم»، که در آن عدۀ زیادی از فقهای بزرگ و مؤمنان مشهور مدفون بودند بسازد. به او یادآور شدند که وقتی صلاح الدین در سال ۱1۸۵ میلادی، در موصل سخت بیمار شد سفارش کرده بود که اگر بمیرد او را در دمشق، در قسمت جنوبی میدان الحصاء و در جایی به خاك بسپارند که رفت و آمد در آن زیاد صورت بگیرد و محل تردد کاروانها و همۀ رهگذران و مسافرانی باشد که از راههای دور می آیند و بتوانند برای آمرزش روح او دعایی بر سر قبرش بخوانند، و سپاهیانی هم که به جنگ می روند از کنار او بگذرند.
در نتیجه، الافضل دستور داد تا مزار صلاح الدین را در نزدیکی مسجدالقدم بسازند، و «بدرالدین مودود» حاكم دمشق را مأمور کرد که این مهم را به انجام برساند. ليكن در آن سال که عملیات ساختمانی مقبره شروع شد، مصادف با حملۀ العزيز بود که دمشق را در محاصره گرفت و همۀ بناهایی را که ساخته بودند خراب کرد. بعدها در پانزدهم دسامبر ۱1۹۵ میلادی، جسد صلاح الدین را به قبه ای وصل به مسجد و ساخته شده بر محل خانه ای که قبلاً به شخص متدینی تعلق داشت منتقل کردند.
حاملان جنازه به درون قبر، چند تن از مماليك و خواجگان حرمسرا و نزدیکترین خویشان آن مرحوم بودند. پس از اینکه جنازه را در گور گذاشتند، الافضل به تنهایی وارد مزاری شد که آن جسد گرانبها را در آن به خاك سپرده بودند، و سه روز و سه شب در برابر گور پدرش به عبادت پرداخت. همان مزار پوشیده با يك گنبد است که امروزه در دمشق در بین دو مدرسۀ قدیمی قرار دارد، و می توان دید و زیارت کرد. این مرقد مدتها متروك مانده بود تا امپراتور ویلهلم دوم که در پایان قرن اخیر از دمشق دیدن می کرد، از حالت رو به ویرانی آن بنا متأثر شد و دستور داد آن را تعمیر کنند. يك چراغ نقره ای هم که نام او و نام سلطان عبدالحمید را به عنوان هدیه کننده بر آن ماهرانه حک کرده اند به مرقد بخشید. در کنار مرقد صلاح الدین قبر منشی اش بهاءالدين که بهترین و وفادارترین یار و ملازم دوران زندگیش بود، دیده می شود.
کسی که از مزار صلاح الدين دیدن می کند در سمت مغرب آن چشمش به کاشی های بسیار زیبای کارِ قرن هفدهم ترکان می افتد که روی آنها کتیبه ای خوانده می شود؛ این کتیبه به یاد مسلمانان راستین می آورد که «صلاح الدین بیت المقدس سومین شهر مقدس اسلام پس از مکه و مدینه را از لوث وجود كفار پا کرد.» [1]
صلاح الدین تهیدست از دنیا رفت
مسلمانان ماتمزده، سلطان بزرگ را در دژ مرکزی دمشق به خاک سپردند. صلاح الدین سه سال بعد نبش قبر شد و در آرامگاهی گنبددار واقع در مرکز شهر، جایی که بزرگ شده بود، به خاک سپرده شد. امروزه او در این آرامگاه ساده آرمیده است. این موضوع که صلاح الدین هیچ جایی نداشت که در آن بیارامد و تصور این واقعیت که او تهیدست از دنیا رفت، مایۀ تعجب بود. همۀ دارایی خود را به دوستان و افراد نیازمند بخشیده بود. هزینۀ مراسم خاکسپاری او می بایست قرض گرفته شده باشد. صلاح الدين بدون تعلل طبق دستور قرآن عمل کرده بود و همۀ «دارایی اش را برای رضای خدا و با خلوص نیت در راه خدا» خرج کرده بود (قرآن، سورۀ بقره، آیه ی ۱۷۷؛ سوره ی الروم، آیۀ ۳۹). مسلماً او به جای آنکه در پی منفعت دنیوی باشد، قلبش را، جانش را و زندگی اش را به پای ایمانش ریخته بود. صلاح الدین از زندگی خود چیزی نمی خواست مگر آنکه فرصتی یابد تا خاضعانه به خدای خود به آن گونه که او را می شناخت، خدمت کند. او از خود چیز زیادی بر جای نگذاشت به جز میراثی که برای همیشه مفهوم کلی جهاد را تغییر داد. [2]
تمام ثروتی که صلاح الدين از خود بر جا گذاشت
ناب ترین قهرمان اسلام در حالی مُرد که در منتهای فقر و ناداری به سر می برد و تمام ثروتی که از خود بر جا گذاشت، چهل و هفت دينار و يك سكۀ طلای صوری بود. بستگانش برای هزینۀ کفن و دفن او ناچار شدند مبلغی قرض کنند، و قاضی الفاضل بود که لباس عزا برای نزدیکان و کفن برای مُرده داد. و با این وصف، صلاح الدين دو بار در عمرش، یکی به هنگام مرگ العاهند، آخرین خلیفۀ فاطمی مصر و دیگر در حین وفات اتابك نورالدين، فرصتی برای تملك ثروتهای کلان به دست آورد، منتهی ثروت گرد آوردۀ خلیفۀ فاطمی مصر را در بین سربازان و هواداران خود تقسیم کرد، و از ثروت هنگفت نورالدین نیز حاضر نشد حتی يك دینار برای خود بردارد، بلکه همه را دست نخورده به پسران او تحویل داد. [1]
عزا در دنیای اسلام به جهت مرگ صلاح الدین
با مرگ صلاح الدین، عزا در دنیای اسلام عمومی شد، زیرا بنا بر شرحی که بهاءالدين نوشته است، به راستی اسلام از بعد از مرگ خلفای راشدین چنین ضربتی نخورده بود. در مساجد مکه و مدینه دعاها برای آرامش روح او خوانده شد، و این خود عزت و حرمتی بود که جز در مورد خلفای راشدین، در حق هیچکس رعایت نشده بود. جسد این سرباز پرهیزکار اسلام اندکی پیش از نماز عصر به باغ قصر تابستانی او برده شد. چند سال بعد، محل دفن او را برای همیشه تغییر دادند و بقایای جسدش را به مدرسۀ «العزیزیه» واقع در نزدیکی مسجد جامع دمشق منتقل کردند و از آن پس، روح او در آن مکان مقدس، در پرتو نوری از افتخار که قرن به قرن بر برق و جلای آن افزوده می شود، آرمیده است. [1]
جایگاه صلاح الدین ایوبی در تاریخ اسلام
صلاح الدین ایوبی در تاریخ اسلام همچون یکی از برجسته ترین چهره ها باقی خواهد ماند. در آن هنگام که اروپا به زحمت از تأثیر ضربه های روانی سختی به خود می آمد که در دوران تهاجم های مسلمانان بر او وارد آمده بود، در آن زمان که بیزانس، قدرتی که تا به آن دم همه از او می ترسیدند، قدرتی نیمه آسیایی و نیمه مسیحی، که امکان می داد لشکریان جنگهای اول صلیبی را در آسیای صغیر قتل عام کنند، و به این وسیله از شدت جریان های توده ای جهان مسيحيت بر ضد اسلام می کاست، صلاح الدین که هنوز جوان و سالم و پرشور مانده است بر صحنۀ تاريخ ظاهر می شود و بر قدرت خود، به ویژه در این دورۀ مساعد برای رهبری جنگ بر ضد مسیحیتی کم شور و شوق تر از يك قرن پیش، می افزاید.
بی هیچ شک و شبهه ای آرمان مذهبی در نبرد در جهت صلاح الدين قوی تر است. بیرون راندن قطعی مسیحیان از سوریه و فلسطین و از تیولهای جزئی بین النهرین که تهدیدی عليه بغداد مقر خلافت اسلامی به شمار می رفتند هدف و آرمان سلطنتی شد که چیزی به جز يك رشته جنگهای دراز مدت نبود. تجديد ماجرای رومی که امپراتوری آن به طور قطع به وسيلۀ دریای مدیترانه و سرزمینهای واقع در کنار آن درست شده بود به نفع پیروان محمد، یکی از هدفهای جاه طلبانه ای بود که صلاح الدین می خواست به آن واقعیت ببخشد. [1]
نقش دولت شاهنشاهی ایران در تاريخ جنگهای صلیبی
ملل اروپا به قصد تسخير شهر بیت المقدس و پاك کردن خاك فلسطين از وجود كفار ستمکار یعنی مسلمانان زیر راهنمایی کلیسا و پیشوایی کشیشان، گروه گروه از خشکی و دریا به جانب سوریه تاختند و در آن حال استانداران و فرمانداران تنها با نیروهای رکابی و محلی خود باید از دشمنانی که در کوهساران و دشت ها همچون دریا موج می زدند جلوگیری نمایند .
این واقعه در تاریخ گیتی به عنوان جنگهای صلیبی نامیده شده است. تاريخ جنگهای صلیبی در جمیع زبانهای زندۀ دنیا تألیف و تدوین شده است جز در زبان فارسی و حال آنکه این واقعه بیش از هر کشور دیگری با کشور ایران ارتباط داشته است و در آن هنگام فقط سرداران و فرمانداران اعزامی از ایران بودند که دفاع از مسلمانان را بر عهده داشتند و هر کس در هر کجا در برابر اروپاییان مقاومت می نمود دربار و دولت شاهنشاهی ایران را پشتیبان خود می شمرد. معروف است که وزیر با تدبير مصر موسوم به «بدر جمالی» خطاب به فرستادگان اهل صليب چنین گفت: «…شما خشنود و شاکر باشید که مقام مقدس خلافت فاطمی مصر اصلاً میل ندارد خون شما مسیحیان ریخته شود زیرا صد هزاران رعیت عیسوی داریم که رعایت خاطر آنان را نموده و با شما مدارا می نماییم، وگرنه بر فرض آنکه هشتاد هزار شمشیر زن سوداني ما یكجا به زمين فرو رفته و نابود شوند، برای ما همین قدر کافیست که به حکمران موصل اشاره نماییم تا مشاهده نمایید که دشتهای فلسطین از فراوانی نیزه با نی زارها اشتباه شود و اما شما دعا کنید که او (حاکم موصل) هرگز از تعدیات شما به سلطان اعظم خود در مرکز ایران شِکوه نبرد زیرا در ردیف لشکرهای گوناگون سلطان ایران، لشکر عظیمی است مرکب از مردم خواران که خون شما را به جای شربت نی شکر می نوشند و با توجه آنان بدينجانب، نه تنها شما تباه می شوید بلکه مردم مصر نیز در خطر خواهند بود.»
منابع متن:
1. کتاب صلاح الدین ایوبی، اثر آلبر شاندور، ترجمۀ محمد قاضی، انتشارات زرّین: تهران، 1375.
2. کتاب صلاح الدین، اثر جان دونپورت، ترجمۀ لیلا علی مددی زنوزی، نشر ققنوس: تهران، 1389.
گویا تاریخ تولد صلاح الدین ایوبی رو اشتباه نوشتید.
سال تولدش ۱۰۹۵ میلادی بوده.
خدا رحمت کنه صلاح الدین، شمشیر اسلام را…
تشکر از مطالب خوبتان.
عالی بود درود خدا به صلاح الدین ایوبی. متشکرم از انتشارات خوبتون
سپاس دوست گرامی.