نقاشی سقوط کیکاووس از آسمان به بیشه

بازدید: 2825 بازدید
نقاشی سقوط کیکاووس از آسمان به بیشه

نقاشی سقوط کیکاووس از آسمان به بیشه روایتی است مصوّر از داستان فریفتن ابلیس کاووس شاه را و رفتن او به آسمان در شاهنامه. فردوسی بزرگ در داستان به آسمان رفتن کیکاووس، سرگذشت پادشاهی را به خواننده یادآور می شود که از بندگی و شکوه و قدرت چیزی کم ندارد اما به خاطر خودخواهی و غفلت ورزیدن، به دام وسوسۀ ابلیس گرفتار می گردد و از سرِ نخوت و جاه، در صدد دست یازیدن به آسمان برمی آید که این عمل نشان از ناسپاسی و کم خردی وی دارد. او خیلی زود به مکافات کردار خود می رسد و جز سرافکندگی و شرمساری، بهره ای به چنگ نمی آورد. کیکاووس در شاهنامۀ فردوسی نماد شاهی است که فرّ ایزی از او دور شده و به واسطۀ غرور و خودستایی، کارهایی را به انجام می رساند که هم برای خودش و هم برای ایران زمین زیان آور بوده و رنجهای زیادی را به بار می آورد.

نقاش: ناشناس
تاریخ خلق: حدود 1330 تا 1340 میلادی
مکان خلق: ایران، اصفهان
رسانه: جوهر، آبرنگ مات، طلا و نقره روی کاغذ
مکان نگهداری کنونی: موزۀ متروپولیتن نیویورک

آغاز پادشاهی کیکاووس و رفتن به آسمان

کیکاووس فرزند کیقباد، شاه نیک نام و نیک کردار است که بر خلاف پدرش چندان از خردمندی و نیکوئی بهره مند نبود. بعد از به پایان رسیدن پادشاهی یکصد سالۀ کیقباد، کاووس بر تخت شاهنشاهی ایران تکیه زد و مدت یکصد و پنجاه سال فرمانروایی کرد. دوران حکومت وی پر از فراز و نشیبهای گوناگونی برای ایران زمین بود و رنجهای بی شماری در هنگام حکمرانی وی به ایران وارد آمد.

کیکاووس در همان آغاز پادشاهی خود، به واسطۀ وسوسۀ ابلیس، سودایِ خامِ تسخیر مازندران را در سر انداخت و تصمیم گرفت تا به مازندران تاخته و آنجا را به زیر سلطۀ خود درآورد. اما هنگامی که به مازندران رفت، به دست سپاهیان دیو سپید، که سالار دیوان مازندران بود، شکست خورد و در بند وی گرفتار آمد. شمار بسیاری از سربازان و پهلوانان شجاع ایرانی نیز در آن نبرد جان خود را از دست دادند و آنان که از چنگ مرگ جسته بودند، یا گریختند و یا به اسارت درآمدند. چون خبر این شکست به ایران رسید، زال رستم را به مازندران روانه کرد تا شاه و افرادش را از بند برهاند. رستم برای رسیدن به جایگاه دیو سپید و محل زندانی شدن ایرانیان و کاووس شاه، مجبور شد تا از مسیر بسیار خطرناکی گذر کند. او در این راه با هفت مرحلۀ دشوار یا هفت خان روبرو شد و با دلیری تمام بر همۀ مراحل سخت آن چیره شد و در پایان نیز دیو سپید را از پای درآورد و کیکاووس را آزاد ساخت و به همراه سایر ایرانیان به ایران بازگشت. شرح کامل این داستان را در «نقاشی دیو سپید و رستم در هفت خان» بخوانید. کاووس که از کردار بد خود عبرت نگرفته بود، بار دیگر توسط اهریمن فریب خورد و سودای رفتن به آسمان را آغاز نمود که سرانجام به سقوط وی در بیشه زاری انجامید.

نقاشی سقوط کیکاووس از آسمان به بیشه
بزرگنمایی نقاشی سقوط کیکاووس از آسمان به بیشه زار

اقدامات خوب کیکاووس در دوران فرمانروایی اش

در ادامۀ پادشاهی کیکاووس اتفاقات دیگری نیز روی می دهد که برخی از آنها خوب و برخی دیگر ناپسند و نابجا بودند. از جمله اقدامات خوب کیکاووس، سر و سامان دادن به ایران و گستردن عدل در قلمرو فرمانروایی اش بود که باعث شد ایران زمین از آسایش و داد بهره مند شود و دست دیوان و اهریمنان از آزار مردم ایران کوتاه گردد. به دستور کاووس شاه، دیوان را در بندهای گران بستند و کسی از آنان جرأت مقابله با وی را نداشت و همگیِ اهریمنان از او در هراس و بیم بودند. اما این آسایش و فرخندگی دیری نپایید و کاووس به وسوسۀ ابلیس فریب خورد و چون از راه خِرَد بگشت، سودای رفتن به آسمان را در سر انداخت.

نقاشی سقوط کیکاووس از آسمان به بیشه
نقاشی رفتن کیکاووس به آسمان

اطلاعات نقاشی بالا:
نگارگر: محمد قدیمی گیلانی
دربارۀ نقاش: قدیمی از نقاشان نامدار نگارخانۀ دربار شاه طهماسب بود.
تاریخ خلق: حدود 1525 تا 1530 میلادی
مکان خلق: ایران، تبریز
مکان نگهداری: موزۀ متروپولیتن نیویورک

بیامد سوی پارس کاووس کی
جهانی به شادی نوافگند پی

بیاراست تخت و بگسترد داد
به شادی و خوردن دل اندر نهاد

فرستاد هر سو یکی پهلوان
جهاندار و بیدار و روشن روان

به مرو و نشاپور و بلخ و هری
فرستاد بر هر سویی لشکری

جهانی پر از داد شد یکسره
همی روی برتافت گرگ از بره

ز بس گنج و زیبایی و فرّهی
پری و دد و دام گشتش رهی

مهان پیش کاووس کهتر شدند
همه تاجدارنش لشکر شدند…

ز درد و غم و رنج دل دور بود
بدی را تن دیو رنجور بود

به خواب اندر آمد بد روزگار
ز خوبی و از داد آموزگار

به رنجش گرفتار دیوان بدند
ز بادافره او غریوان بدند

نقاشی سقوط کیکاووس از آسمان به بیشه
اشعار نقاشی سقوط کیکاووس از آسمان به بیشه زار (خط: محمد قدیمی گیلانی، دورۀ صفوی)

گمراه شدن کیکاووس توسط ابلیس و رفتن او به آسمان

داستان گمراه شدن کیکاووس توسط ابلیس و رفتن او به آسمان اینگونه است که: روزی ابلیس پنهان از شاه به هنگام پگاه با سایر دیوان انجمنی را ترتیب داد و به آنها گفت: هم اکنون تمام دیوان به خاطر کاووس و اقداماتش در رنج و سختی قرار دارند. پس نیاز است تا از میان شما، آن کس که نغزدست و توانا تر است، نزد شاه رود و او را گمراه سازد و از راه درستی و نیکوئی و فرمانبرداری از ایزد باز دارد و تمام اهریمنان را از رنج رها سازد.

چنان بد که ابلیس روزی پگاه
یکی انجمن کرد پنهان ز شاه

به دیوان چنین گفت کامروز کار
به رنج و به سختیست با شهریار

یکی دیو باید کنون نغزدست
که داند ز هر گونه رای و نشست

شود جان کاووس بیره کند
به دیوان برین رنج کوته کند

بگرداندش سر ز یزدان پاک
فشاند بر آن فر زیباش خاک

رفتن دیو به شکل غلام نزد کیکاووس

ابلیس در صدد بود تا ابتدا کیکاووس را از یزدان پاک دور کند و سپس فرّ ایزدی وی را از میان ببرد تا بدین شیوه او را به گمراهی بکشاند. دیوانی که در آن انجمن گرد هم آمده بودند از ترس کاووس لب به سخن نگشودند و کسی از آنها درخواست ابلیس را پذیره نشد. اما ناگاه در آن میان دیوی بر پای خاست و گفت که چربدستی و مهارت این کار را دارد. پس خود را به شکل غلامی شایسته و سخن گوی آراست و هنگامی که کیکاووس برای شکار از قصر خود خارج شد نزد وی آمد، زمین را به رسم ادب بوسید و به نشانۀ احترام و محبت به وی دسته گلی را تقدیم نمود.

شنیدند و بر دل گرفتند یاد
کس از بیم کاووس پاسخ نداد

یکی دیو دژخیم بر پای خاست
چنین گفت کاین چربدستی مراست

غلامی بیاراست از خویشتن
سخن گوی و شایستۀ انجمن

همی بود تا یک زمان شهریار
ز پهلو برون شد ز بهر شکار

بیامد بر او زمین بوس داد
یکی دستۀ گل به کاووس داد

فریفتن شدن کیکاووس توسط غلام

دیوی که در کالبد غلامی آراسته و نیکوسخن نزد کیکاووس رفته بود، شروع به فریفتن وی کرد و گفت: با این فرّ و شکوهی که تو داری شایسته است که در آسمان جای داشته باشی و کاووس را بر آن داشت تا به آسمان رود و از راز خورشید و ماه و ستارگان آگاه گردد.

چنین گفت کاین فرّ زیبای تو
همی چرخ گردان سزد جای تو

به کام تو شد روی گیتی همه
شبانی و گردنکشان چون رمه

یکی کار ماندست کاندر جهان
نشان تو هرگز نگردد نهان

چه دارد همی آفتاب از تو راز
که چون گردد اندر نشیب و فراز

چگونست ماه و شب و روز چیست
برین گردش چرخ سالار کیست

کیکاووس در اندیشۀ پرواز به آسمان می افتد

کیکاووس که سخنان دلپذیر غلام را بر مذاق خود یافت، فریفته شد و روانش از اندیشه ورزیدن ناتوان ماند. پس در این اندیشۀ نادرست و نابخردانه فرو رفت که چگونه می تواند بدون پر و بال به آسمان پرواز کند و از دانایان دربار پرسید که راه انجام این کار چگونه است؟

دل شاه ازان دیو بی راه شد
روانش ز اندیشه کوتاه شد

گمانش چنان شد که گردان سپهر
به گیتی مر او را نمودست چهر

ندانست کاین چرخ را مایه نیست
ستاره فراوان و ایزد یکیست

همه زیر فرمانش بیچاره‌اند
که با سوزش و جنگ و پتیاره‌اند

جهان آفرین بی نیازست ازین
ز بهر تو باید سپهر و زمین

پراندیشه شد جان آن پادشا
که تا چون شود بی پر اندر هوا

ز دانندگان بس بپرسید شاه
کزین خاک چندست تا چرخ ماه

مشاوره خواستن کیکاووس برای رفتن به آسمان

بعد از آنکه کیکاووس از مشاوران خود خواست تا راه پرواز به آسمان را به وی نشان دهند، ستاره شماری در آن میان به وی پیشنهادی کژ و ناخوب داد و شاه نیز که از خِرَد ورزی دور شده بود، آن پیشنهاد را پذیرفت. راه چارۀ ستاره شناس برای پرواز کاووس به آسمان این بود که در شب هنگام به سوی لانۀ عقابها روند و از بچگان آنها شمار زیادی را بردارند و بیاورند. گماشتگان، به دستور شاه چنین کردند و بچه عقابان زیادی را گرد آوردند و آنها را پروراندند و با خوراندن خوراک گوشت و مرغ، بزرگ و نیرومندشان ساختند. هنگامی که بچه عقابها نیرومند شدند و می توانستند حتی آهویی را نیز شکار و به هوا بلند کنند، کیکاووس دستور داد تا تختی را فراهم آورند و چهار عقاب دلاور را به آن بستند و خود بر تخت نشست. کاووس که اهریمن عقلش را زایل ساخته بود و از سرِ غرور و خودستایی به فرجام کار ابلهانۀ خود نمی اندیشید، چنین می پنداشت که می تواند به این شیوه به آسمان پرواز کند.

ستاره شمر گفت و خسرو شنید
یکی کژ و ناخوب چاره گزید

بفرمود پس تا به هنگام خواب
برفتند سوی نشیم عقاب

ازان بچه بسیار برداشتند
به هر خانه‌ای بر دو بگذاشتند

همی پرورانیدشان سال و ماه
به مرغ و به گوشت بره چندگاه

چو نیرو گرفتند هر یک چو شیر
بدان سان که غرم آوریدند زیر

ز عود قماری یکی تخت کرد
سر درزها را به زر سخت کرد

پرواز کیکاووس با عقابها و آغاز سقوط

به فرمان کیکاووس نیزه هایی را به تخت متصل و رانِ بَرِّه به آنها آویختند. هنگامی که عقابها گرسنه شدند، به سوی گوشت پرواز کردند و بدینگونه تخت از زمین بلند شد و به سوی آسمان بالا رفت. مردم که کاووس و تختش را در آسمان دیدند، در شگفتی فرو رفته و هر یک در این باره چیزی می گفتند. یکی می گفت که کاووس به آسمان رفته تا به جایگاه فرشتگان رسد، دیگری می گفت که او به آسمان رفته است تا از آنجا با تیر و کمان جنگ آغاز کند.

نقاشی سقوط کیکاووس از آسمان به بیشه
نقاشی پرواز کیکاووس به آسمان

اطلاعات نگارۀ بالا:
تاریخ خلق: اواسط قرن 15 میلادی
مکان خلق: هند
رسانۀ تصویر: جوهر، آبرنگ مات و طلا روی کاغذ
رسانۀ حاشیه: جوهر و طلا روی کاغذ رنگی
مکان نگهداری: موزۀ متروپولیتن نیویورک

به پهلوش بر نیزهای دراز
ببست و بران گونه بر کرد ساز

بیاویخت از نیزه ران بره
ببست اندر اندیشه دل یکسره

ازن پس عقاب دلاور چهار
بیاورد و بر تخت بست استوار

نشست از بر تخت کاووس شاه
که اهریمنش برده بد دل ز راه

چو شد گرسنه تیز پران عقاب
سوی گوشت کردند هر یک شتاب

ز روی زمین تخت برداشتند
ز هامون به ابر اندر افراشتند

بدان حد که شان بود نیرو به جای
سوی گوشت کردند آهنگ و رای

شنیدم که کاووس شد بر فلک
همی رفت تا بر رسد بر ملک

دگر گفت ازان رفت بر آسمان
که تا جنگ سازد به تیر و کمان

ز هر گونه‌ای هست آواز این
نداند به جز پر خرد راز این

نقاشی سقوط کیکاووس از آسمان به بیشه
شگفتی مردم از پرواز کیکاووس به آسمان

سقوط کیکاووس و افتادن در بیشه

بعد از برخاستن عقابها از زمین و صعود به آسمان، آنها آنقدر بالا رفتند که دیگر توانی برای بال زدن در جسمشان باقی نماند و چون خسته شدند، به همراه کیکاووس و تختش سرنگون شده و به بیشه زاری فرو افتادند. آری، چنین است سرانجام کسی که اسیر حرص و آز می گردد. کاووس که در اندیشۀ آسمان پیمایی بود، اکنون با خواری تمام از آسمان غرور و بی خردی سقوط کرد و جز رنج، اندوخته ای حاصل نکرد.

پریدند بسیار و ماندند باز
چنین باشد آنکس که گیردش آز

چو با مرغ پرنده نیرو نماند
غمی گشت پرها به خوی درنشاند

نگونسار گشتند ز ابر سیاه
کشان بر زمین از هوا تخت شاه

سوی بیشۀ شیرچین آمدند
به آمل بروی زمین آمدند

نکردش تباه از شگفتی جهان
همی بودنی داشت اندر نهان

سیاووش زو خواست کاید پدید
ببایست لختی چمید و چرید

به جای بزرگی و تخت نشست
پشیمانی و درد بودش به دست

پشیمانی کیکاووس از گناه خود

کیکاووس که تنها و زار و خوار درون بیشه زار سرگردان مانده بود، از کردۀ خویش پشیمان شده و به نیایش پروردگار پرداخت و از گناه خود پوزش خواست. هنگامی که خبر این حادثه به رستم و گودرز و طوس رسید، آنها با لشکری انبوه به سوی بیشه روان شدند تا شاه را نجات دهند. چون به کاووس رسیدند، او را بسیار سرزنش کردند.

بمانده به بیشه درون زار و خوار
نیایش همی کرد با کردگار

همی کرد پوزش ز بهر گناه
مر او را همی جست هر سو سپاه

خبر یافت زو رستم و گیو و طوس
برفتند با لشکری گشن و کوس

به رستم چنین گفت گودرز پیر
که تا کرد مادر مرا سیر شیر

همی بینم اندر جهان تاج و تخت
کیان و بزرگان بیدار بخت

چو کاووس نشنیدم اندر جهان
ندیدم کس از کهتران و مهان

خرد نیست او را نه دانش نه رای
نه هوشش بجایست و نه دل بجای

رسیدند پس پهلوانان بدوی
نکوهش گر و تیز و پرخاشجوی

گودرز کیکاووس را نکوهش می کند

گودرز، کیکاووس را نکوهش کرد و گفت که تا کنون سه بار اینچنین در رنج افتادی اما از کارهای اشتباه خود درس نگرفتی و استاد نشدی. بار نخستین به مازندران لشکر کشیدی و سختی های فراوانی را به وجود آوردی. بار دوم مهمان دشمن شدی و بار سوم نیز سودای تسخیر آسمان را در سر انداختی و سرانجام به سوی زمین سرنگون شدی. روزگاری از تو اینگونه داستان خواهند گفت که زمانی شاهی کم خِرَد به سوی آسمان رفت تا ماه و خورشید را تماشا کند و ستارگان را یک به یک بشمارد و تو را سرزنش خواهند کرد. بهتر آن است که همانند پادشاهانِ آگاه و خردمند رفتار کنی و جز از بندگی یزدان کار دگر نکنی.

بدو گفت گودرز بیمارستان
ترا جای زیباتر از شارستان

به دشمن دهی هر زمان جای خویش
نگویی به کس بیهده رای خویش

سه بارت چنین رنج و سختی فتاد
سرت ز آزمایش نگشت اوستاد

کشیدی سپه را به مازندران
نگر تا چه سختی رسید اندران

دگرباره مهمان دشمن شدی
صنم بودی اکنون برهمن شدی

به گیتی جز از پاک یزدان نماند
که منشور تیغ تو را برنخواند

به جنگ زمین سر به سر تاختی
کنون باسمان نیز پرداختی

پس از تو بدین داستانی کنند
که شاهی برآمد به چرخ بلند

که تا ماه و خورشید را بنگرد
ستاره یکایک همی بشمرد

همان کن که بیدار شاهان کنند
ستاینده و نیک‌خواهان کنند

جز از بندگی پیش یزدان مجوی
مزن دست در نیک و بد جز بدوی

کیکاووس به گودرز پاسخ گفت که حق با توست و هرچه گفتی درست است. پس با پشیمانی تمام بر تخت نشست و به همراه پهلوانان به کاخ خود بازگشت.

عبادت کیکاووس و بخشیدن پروردگار او را

کیکاووس مدت چهل روز به عبادت پروردگار پرداخت و از دیدگان اشک خونین فرو ریخت و از شدت شرمندگی از کاخ بیرون نرفت. چون چندی از این حال و روز گذشت، پروردگار او را بخشید و بار دیگر بزرگی وی را بدو بازگردانید.

چنین داد پاسخ که از راستی
نیاید به کار اندرون کاستی

همی داد گفتی و بیداد نیست
ز نام تو جان من آزاد نیست

فرو ماند کاووس و تشویر خورد
ازان نامداران روز نبرد

بسیچید و اندر عماری نشست
پشیمانی و درد بودش بدست

چو آمد بر تخت و گاه بلند
دلش بود زان کار مانده نژند

چهل روز بر پیش یزدان به پای
بپیمود خاک و بپرداخت جای

همی ریخت از دیدگان آب زرد
همی از جهان‌آفرین یاد کرد

ز شرم از در کاخ بیرون نرفت
همی پوست گفتی برو بر به کفت

همی ریخت از دیده پالوده خون
همی خواست آمرزش رهنمون

ز شرم دلیران منش کرد پست
خرام و در بار دادن ببست

پشیمان شد و درد بگزید و رنج
نهاده ببخشید بسیار گنج

همی رخ بمالید بر تیره خاک
نیایش کنان پیش یزدان پاک

چو بگذشت یک چند گریان چنین
ببخشود بر وی جهان‌آفرین

یکی داد نو ساخت اندر جهان
که تابنده شد بر کهان و مهان

جهان گفتی از داد دیبا شدست
همان شاه بر گاه زیبا شدست

ز هر کشوری نامور مهتری
که بر سر نهادی بلند افسری

به درگاه کاووس شاه آمدند
وزان سرکشیدن به راه آمدند

زمانه چنان شد که بود از نخست
به آب وفا روی خسرو بشست

همه مهتران کهتر او شدند
پرستنده و چاکر او شدند

منبع متن: شاهنامۀ فردوسی، گفتار اندر فریفتن ابلیس کاووس شاه را و رفتن به آسمان.